چلچله

اینجا نه جای ماندن که گاه رفتن است . . .

چلچله

اینجا نه جای ماندن که گاه رفتن است . . .

چلچله

a.chelcheleh@chmail.ir وبلاگ چلچله

طبقه بندی موضوعی
پربیننده ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر

۲۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مسجد صاحب الزمان عج» ثبت شده است

خیلی باید دقت کنی تا موی سیاهی روی سرش پیدا کنی . نحیف و لاغر روی تخت بیمارستان دراز کشیده و به جماعت پیرامونش نگاه می کند .

من و چند تایی از رفقا کنار تختش ایستاده ایم که کسی بلند سلام می کند . با روپوش سفید و پوشه ای به دست داخل می آید . اسم و رسم اش را صدا می کند .

-    

 شاید تا آن موقع ، تنها نامی از ایشان شنیده بودم ، میان کاستهای نوارخانه ی مسجد ، تعداد زیادی از سخنرانی های ایشان پیدا می شد ، زمانی که حاج روح اللهِ صاحب تکیه ! مسئول نوارخانه شده بود . بنده خدا نظمی به نوارها داد و خاکی از کاستها گرفت . قاب نواری برای کاستهای سخنرانی ایشان تهیه کرد . نمونه ای از قاب نواری های مذکور را در آرشیوم داشتم . آنوقتها فکر می کردم که صاحب روضه های آتشین داخل کاستها همان صاحب کتاب سیاحت غرب است .

 

   با سلام خدمت تمامی عزیزانی که اندک وقتی را به سیاهه های حقیر اختصاص می دهند و یا به صورت جدی مطالب را دنبال می فرمایند .

   بسیاری از دوستان و خوانندگان به طرق مختلف ، حضوری ، کامنت عیان ، پیام پنهان و . . . حقیر را مورد عنایت قرار می دهند که جا دارد از اظهار لطف ایشان خاضعانه تشکر نمایم  . 

      نکاتی به ذهنم رسید که شایسته است تا با شما خوبان درمیان بگذارم ، نوشتن خاطراتم به چندین و چند دلیل اتفاق افتاد.

 در مخزن خاطراتمان بسیاری از جمله های مشترک وجود دارد که هر کداممان به فرآخور ظرفیتهای وجودی خویش و از منظر خود به آن نگریسته ایم و من نیز هم .

   

 فکر می کنم در میان گذاشتن نظرات متعدد ، به وسعت دید فرد کمک می کند و در عین حال رشته های دوستیمان را محکم ترگذشته می کند . همراه شدن ، همسو شدن و . . .  

       اون سالها تازه کلاس مداحی حاج منصور (معروف به کلاس مداحی حسین جان ) راه افتاده بود و جمعه صبحها به همراه یکی ، دو تا از بچه ها می رفتیم مسجد ارک . صنف لباس فروشها و . . . و از کلاسها استفاده می کردیم ، زیاد تو فضای مداحی نبودم ، آموختن فن خوانندگی و بهره های معرفتی کلاسها من رو علاقمند به شرکت در کلاسها می کرد .

هیئت محبان فاطمه الزهرا مهرابادجنوبی

         ابراهیم ما رو تو هیئت پاگیر کرد و خودش رفت ، تو مرامش نبود تنها بذارتمون ، ولی دست زمونه اینطوری براش نوشت و برامون خواست .

                                       

    پس از خاتمه جنگ ، چندتایی از بچه های جنگ دیده تهرونی دور هم جمع شدند و رفتند برای جهاد ، ولی نه از نوع تیر و ترکش و . . از نوع سازندگی ، باهم مبلغی از داشته هایشان را روی هم گذاشتند و شد سرمایه اولیه شرکت تعاونی کشت و صنعت 500 ولیعصر(عج) .

سلام ! 

تعجب نکنید ، اشتباه نشده ، این پیراهن مشکی محرمم است . حالا چرا قاطی حکایت بن بست نشینان شده ؟ تا انتها بخوانید متوجه می شوید . 

   سالهای 76 و 77 برای طیف بچه های ما سالهای طلایی بود . بیشتر اوقاتمون سرمون تو بحث و کتاب و این جور چیزها بود . روزی بر ما نمی گذشت مگر آنکه کتابی ، مجلسی و بحثی نداشته باشیم ، مربی های اون دوره آقا مجید . ا و آقا محسن . ر بودند و آقای باقرزاده که از هم دانشگاهیهای آقا محسن بود خیلی هوای ما رو داشت . عزیزانی که بی شک تاثیرات شگفتی در پی ریزی بنیانهای فکری من و خیلی از رفقای من داشتند . بگذریم که الان کمتر توفیق دیدارشون نصیبمون می شه ، ولی ما هنوز هم به چشم آقا مربی بهشون نگاه می کنیم . خدا حفظشون کنه .

     زیارت عاشورای جمعه صبح های پایگاه سبقه طولانی داره ، قبل از ما این برنامه اجرا می شده و تا حالا که سال 92 باشه به گمانم ، ادامه داره ، ریز برنامه به این صورته که کسی عاشورایی می خواند و نمکی روضه ای ، چند تا تذکر اخلاقی هم چاشنی دل شکسته مستمع می شد و سفره های نان و پنیر و چای شیرین آماده پذیرایی بود ، مزه زیارت عاشوراهای جمعه صبحها هنوز که هنوزه زیر دندونهام هست (خیلی بد تابلو شد ، یکی نیست بگه آخه زیارت عاشورا مگه مزه داره ؟ یعنی واسه صبحونه میرفتی؟ )

بسم الله الرحمن الرحیم   

سلام دوستان چلچله ! 

    چلچله همیشه از داشتن شما همراهان گرامی به خود می بالد . اکنون پس از چندین ماه از پر گرفتن در فضای مجاز ، فرصت نگاه شما گرامیان را مغتنم شمرده و به خود اجازه داده ام تا چند خطی از خود بنگارم.