چلچله

اینجا نه جای ماندن که گاه رفتن است . . .

چلچله

اینجا نه جای ماندن که گاه رفتن است . . .

چلچله

a.chelcheleh@chmail.ir وبلاگ چلچله

طبقه بندی موضوعی
پربیننده ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر

بن بست کوچه اول (5)

دوشنبه, ۳۰ دی ۱۳۹۲، ۰۸:۲۰ ب.ظ

هیئت محبان فاطمه الزهرا مهرابادجنوبی

         ابراهیم ما رو تو هیئت پاگیر کرد و خودش رفت ، تو مرامش نبود تنها بذارتمون ، ولی دست زمونه اینطوری براش نوشت و برامون خواست .

-         دم غروب بود و تو خیابونهای شهر بی رحم و شلوغ ، دنبال خرید پیراهن مشکی محرم بودم ، یادم رفته بود که یه همچنین روزهایی ، کسی پیراهن مشکی تنمون کرد و روانه بهشت روضه سیدالشهدا علیه السلام کرد . مثل خیلی غفلتهای دیگه زندگیم باز هم غافل بودم .

بوق پیامک موبایلم و پیامک رسیده ، زمان رو برام متوقف کرد .

   انا لله و انا الیه راجعون ، برادر ابراهیم یادگاری رفت .

     زنگ زدم به صاحب پیامک که پسر چی می گی ؟

    مغازه ها دور سرم چرخید ، نشستم روی زمین . انگار که کسی با جسم سنگینی محکم تو سرم زده باشه ، نمیدونم چند دقیقه نشستم . نزدیک اذان ظهر بود ، راه افتادم و به اولین مسجدی که رسیدم به بهونه نماز رفتم تو و گوشه ای نشستم و یه دل سیر گریه کردم .

    ولی چه فایده ! شاید خیلی ها بگن از دل برود هر انکه از دیده برفت ، شاید هم راست باشه ، اما ابراهیم تو عقاید ما ، تو هیئت رفتن هامون ، تو مسجد رفتن هامون ، تو رفاقت هامون زنده است  .

ابراهیم رفته بود ولی . . .

-         چند سال قبل با بچه ها رفته بودیم کلکچال ، به بهونه کوه نوردی زدیم به دل دشت و بیابون . ابراهیم یادگاری با جماعتی تند و تیز رفتند بالا و ما جا موندیم ، به سبک و سیاق اردوهای دسته جمعی یکصدا شعری می خوندیم و می خندیدیم ، خیلی از قدیمیها بودند ، می خوندیم که :

( ابرام ابرام ، ما رو جا گذاشتی ، ابرام ابرام ، ما رو قال گذاشتی ). این دفعه جدی جدی ما رو جا گذاشت و رفت . تنها کاری که الان از دستمون بر میاد یک صلوات و فاتحه ای است که هدیه می کنیم به روح محمد ابراهیم یادگاری عزیز .

 ابراهیم کم کم ما رو با هیئت محبان اخت کرد ، دغدغه های هیئت شد دغدغه های ما . از کول کردن باند ، پایه میکروفن و پایه باند و کیف اکو گرفته تا تزئینات ولادتها . اون قدیمها خیلی ها برای برگزاری یک مجلس هیئت زحمت می کشیدند ، هیچ ولادت و شهادتی از اهل بیت علیهم السلام نبود که تیم برق کارهای هیئت که متشکل بود از محسن مظاهری و سید علی صادقی و اصغر .ر ، جلوی خونه بانی و کل کوچه رو ریسه نزنه و یا اینکه برای ایام موالید اهل بیت علیهم السلام از ظهر روز تولد رهسپار میشدیم برای تزیینات داخل هیئت تا موقعی که برنامه شروع بشه .

   اون دوران تکنولوژی اینقده متحول نشده بود . برای اعلام عمومی برنامه هیئت پیامک دوزاری وجود نداشت . بنده خدایی که نمی دونم چه کسی بود کاغذهای کامپیوتری سابق و رایانه ای فعلی رو که معمولا توی بانکها ریز حسابها رو با پرینتر های سوزنی جیغ جیغی چاپ می کردند می آورد و با ماژیک می رفتیم در خونه ج.عسگری که خوش خط جمع بود تا با ماژیک روی اون کاغذها اعلامیه هیئت رو بنویسه و بچسبونیم تو تابلو اختصاصی هیئت که توی راهروی ورودی مسجد نصب بود . یکی از دغدغه های ما برای اعلامیه چسبوندن ، علاوه بر پیدا کردن به موقع آقا جواد ، نوار چسب بود ! چطور ؟ عرض می کنم .

   مثل همه کارهای کاملا مدون و برنامه ریزی شده ما ، در لحظه آخر مکان هیئت مشخص می شد و در کسری از ثانیه می بایست اعلامیه را نوشته و می چسباندیم ، برای هر هفته چسباندن اعلامیه می بایست یک بسته چسب نواری می خریدیم چون نوار چسب قبلی معلوم نبود کجا افتاده و کجا جا مونده .

    اینجا بود که خلاقیت ما به کمک آمد و قضیه ای که مثل سولاخ لایه ازن لاینحل باقی مونده بود حل و فصل شد . از اولین مغازه لوازم التحریر یک خودکار بیک در دار به انضمام یک بسته چسب نواری دیگه خریدیم و مقدار زیادی چسب نواری رو پیچوندیم دور کمر خودکاره ، با این کارهم خودکار داشتیم برای نوشتن آدرس دقیقه 91 هیئت و هم چسب داشتیم برای چسبوندن اعلامیه های هیئت . جالب بود ، نه !!! ما اینیم دیگه !؟!

  البته بگذریم که بعضی اوقات که قیف و قیر و کبریت و . . . موجود بود ، مامور دربان جهنم نبود و مجبور می شدم خودم دست به قلم بشم و از قِبَل نوشتن اعلامیه های هیئت کلی خط نویسی یاد گرفتم .

   بعضی از این حرفهایی که می زنم شاید برای بچه هیئتی های الان کلا غریب باشه ، خونه بابای اصغر رامندی انبارملزومات هیئت ! ( منظور همون باندها و اکو و . . . ) بود که قبل برگزاری مراسم می بایست ملزومات رو کول می کردیم و می رسوندیم تو هیئت ، حالا بعضی اوقات هیئت خونه مرحوم سعید صادقی (نزدیک میدون فتح) بود یا مثلا خونه جماعت شهرک توحیدی ، یا شاید هم خونه اون رفیق اون یکی سر مهرآباد ! در هر صورت می بایست ملزومات هیئت می رسید .

    شاید جوون تر ها با خودشون می گن خوب دو دقیقه یک ماشین می گرفتید و . . . نه بابا از این خبرها نبود که توی هر کوچه ای به تعداد نفرات ساکن ماشین جلو در پارک باشه . برای نمونه تو کوچه ما فقط یه بابایی چون راننده سرویس مخابرات بود یک مینی بوس داشت والا از این خبرها نبود .

   یه سالی که هیئت دهه محرم خونه بابای اصغر.ر بود (تاریخش رو فراموشم شده و توی نوشته هام ردی ازش پیدا نکردم ولی به گمانم سالی بود که حاج قاسم محرم هیئت نیومد بود 1376) توی جلسه هیئت که ما رو راه نمی دادن ، تصمیم بر این شده بود که دهه اول رو عیناً هیئت شام بده ، البته برای ایجاد خودکفایی صد درصدی ، خود بچه ها متولی صفر تا صدش باشن تا برای سالهای آتی درمونده آشپز و . . . نباشیم . مسئول کار هم شده بود خدابیامرز ابراهیم یادگاری و تیمش که ما باشیم .

   از صبح کله سحر ساعت 9 می رفتیم پشت بوم خونه اصغرینا و شروع می کردیم ، ابراهیم یه موتور سی جی گوجه ای داشت ، از خرید سیب زمینی و پیاز و پاک کردن برنج و لپه و نخود و لوبیا و . . . تا زنده بودن برنج و ته گرفتن خورشت ، همش با خود ما بود . چند شب اول به همین منوال گذشت ، اوس علی عموی اصغر که خیلی دلش به حال ما سوخته بود مدد کرد و خلاصه اون سال رو پشت سر گذاشتیم تا تجربه ای باشه برای آیندگان که بابا ما رو چه به آشپزی ، نیمرو درست میکنیم یا شوره یا بی نمک حالا برای 100 نفر غذا پختن . . .

     اون سال ابراهیم یادگاری به کمک اکبر آقا نشریه ای کار کرده بود که یک کار تحقیقاتی بود درخصوص حکومت اسلامی و ولایت فقیه ، خوب خوندنی بود .    

   ابراهیم که اون سالها میوندار هیئت بود بعضی اوقات دست ما رو می گرفت و بن بست مذکور رو با ما می ساخت ، البته نه در کوچه اول بلکه به قول خودش تو پس کوچه های هیئت .

    میوندار تکی بود ، مخلص و بی ریا ، از رو دستش کلی چیز یاد گرفتیم .

 خدا رحمتش کنه .  

نظرات  (۱۴)

سلام،خدا همه ی رفتگان به راه عشق رو بیامرزه.
مرحوم یادگاری عیال وار هم بودند؟اگر بودند از بچه هاش خبری دارید یا فقط در حد جملات یادی از پدرشون میکنید؟

سلام

واقعا آدم بعضی اوقات به صفا و صمیمیت قدیمی ها حسرت می خوره

این کارهایی که فرمودید واقعا یه خلوص نیت واقعی میخواد که کمتر پیدا میشه

پاسخ:
سلام 
خدا ابراهیم رو بیامرزه . 
ممنون که خواندی مرا !
علی یارمون
  • حمید صحراپور
  • نمیدونم چرا هر وقت اسم ابراهیم میاد یاد شهید ورمرزیاری می افتم شاید دلیلش اینه که جفتشون «میوندار» بودن.

    یک شب از دفتر عمرم صفحاتی خواندم
    چون به نام تو رسیدم لحظاتی ماندم
    پاسخ:
    سلام 
    محمدابراهیم همت من رو یاد محمد ابراهیم یادگاری می اندازه . 
    من به شدت مجذوب محمدابراهیم همت هستم . با شخصیتش خیلی صفا می کنم و بهش عشق می ورزم . 
    در هر حال ، خیلی مشعوفم که آخرش به روز شدی «گروه شهدا»
    علی یارمون
  • امید زکی زاده
  • خیلی خوب بود. شیرین و گوارا...

    ابراهیم یادگاریِ خدابیامرز رو ما اصلا نشناختیم موقع زنده بودنشون...(فقط اسمی می شناختم!)

    خدا رحمتش کنه... به قول شیخ بزرگوار: به پنج نور مقدس تو را قسم دادن

    خداش خیر دهد هر کسی که یادم داد...

    شما هر سال می ری پیرن مشکی می خری؟! مثل چسب هیئت گم می شه نکنه!!!

    خط نوشتن آقا جواد هم یادش بخیر!

    اصلا باید یه پست راجع به این خط نوشتن آقا جواد عسگری توی مسجد نوشت

    تابلو حدیث...

    من اون موقع تازه پام به مسجد باز شده بود... قبل نماز میومدم و می دیدم آقا جواد داره حدیث می نویسه...

    یادش بخیر...

    پاسخ:
    سلام 
    ممنون خوندیم .
    راستی کجا نوشتم که هر سال پیرهن مشکی می خرم ؟در هر صورت ممنونم . 

    اگه نوشتن جواد نوشتنیه بنویسش . 
    علی یارمون 
  • امیرحسین حاجی زاده
  • http://faslehayaa.blog.ir/
    لمس شدگی بددردی است!
    پاسخ:
    لمس شدگی بد دردی است . 
    برای مومن لمس شدگی معنا ندارد . 
    علی یارمون .
    دست شما درد نکنه 
    (در مورد اون موضوع هم  کلآ من جاییی نظر ندادم یا حداکثر یکی یا دو تا نظر دادم ولی چشب سعی میکنم بیشتر نظر بدم )
    یا علی(ع)
    پاسخ:
    سلام 
    ممنون که خوندیم . 
    اظهار نظر همانطوری که از اسمش معلومه اظهار نظر است !!

    علی یارمون
  • امیرحسین حاجی زاده
  • همین جوری...
    پاسخ:
    ممنون که همینجوری به ما سر زدی !!!
    همیشه که نباید یه جوری باشه ، بعضی اوقات هم خوبه که . . .
    علی یارمون
  • یادواره شهدا
  • سخنرانی وزیر کشور در مسجد صاحب الزمان عج
    پاسخ:
    ممنون از اطلاع رسانی تون .
    پاسخ:
    لطفا کمی به روز باشید . 
    واقعا چرا مسئولین پاسخگو نیستند !!!
  • محمد جمشیدی
  • درود بر علی آقا
    ممنون که ما رو به سالهای دور بردید ... 
    خاطره های مشترک ما با هم نقطه عطفی است برای پایداری رفاقت هامون در آینده ...
    یاد و خاطره ابراهیم عزیز هم , نورانی ... 
    پاسخ:
    سلام 
    ممنون .همینکه میبینیمت خیلی خوبه . 
    علی یارمون 
  • علی اکبر قلیچ خانی
  • سلام برادر، خدا قوت، راه رفتنی را باید رفت زمانی با پا گاهی با جسم وقتی هم با جان. یاد همه آن ها که جان گذاشتند و رفتند بخیر
    پاسخ:
    سلام ،
    ممنون که می خونییم .
    علی یارمون
  • احمد اسلامی
  • سلام چلچله ....
    نوشتار این متن خیلی زبیا بود، بنظرم جدا از خاطره نویسی ی دل نوشته بود که بر دل نشست.
    ابراهیم تا ابد برای ما هیئت محبانی ها یادگاری می مانند. خودش، رفتارش، محبتش و ارادتش به حضرات....
    گرچه ظاهرا نیست ولی هست و جریان دارد.
    خدا به همه ی خدمت گذاران اهل بیت علیهم السلام جزای خیر بده ؛ خیلی احوالات توی این چند ساله عوض شده .
    یادش بخیر...
    یاعلی
    پاسخ:
    سلام 
    ممنون که می خونییییییم .
    علی یارمون
  • محمد تقی عسکری رکن آبادی
  • سلام  عدیدم

    خدا رحمتش کنه

    التماس دعا

    ببخشید داشت یادم میرفت

    علی یارمون ...

    پاسخ:
    علیک سلام عجیجم .
    درسته نمی بینمت ولی از همین فاصله می خوامت . 
    علی یارمون 
    سلام،خدا قوت
    دلم واسه بچه های این دوره زمونه میسوزه  و بیشتر از اون برای بچه های آینده ، آخه مزه خیلی چیزها رو هیچ وقت حس نمیکنند.البته که این سفره برای هر کسی یه رزقی داره !
    دلخوشی من اینه که نوبت بچه های ما که بشه ، آنچه که باید حواله بشود ، میشود.
    یعنی چی؟ یعنی اینهایی که شما گفتی از فراهم کردن مقدمات هیئت همه تزئینات مجلس است و اصل چیز دگر است.
    اصل محبت اهل بیت علیهم السلام است
    اصلی که باقی است تا شیعه هست تا نفس میکشیم الی یوم القیامة.

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی