سربند سرخ یازهرا (سلام الله علیها)
عوارض بمبهای شیمیایی و ترکشهای دفاع هشت ساله سخت ، در گوشه ای و دست پیوند داده شده ، مهره های ضربه دیده که شریان اصلی اعصاب را به سختی می فشرد همه و همه جمع در تن رنجور و خسته ای است به نام جلال .
یادگاریهای عزت و شرافت بود از دنیای دون ما خاکیان دست تهی ، که شهادت هر کدامشان شفاعتها با دنبال دارد .
در عوض نگاه مهربان و پدرانه ای که هر روز به کودکانش هدیه می کرد ، خاطرات شیطنت های کودکانه ای که پیش مادر و برادرانش به امانت گذارد ، خاطرات سراسر خلوص و بی آلایشی که به همرزمانش ودیعه سپرد . همه و همه در کنار شجاعت و ازخودگذشتگی مثال زدنی ، چهره جلال را پس از سالها در ذهنمان تصویر می کند .
او از تبار دلیر مردانی بود که سن شناسنامه هایشان را بالا می بردند تا مردانگی خود را به خردسالی سجلشان به اثبات برسانند پای در میدانی نهند که مردان چند ده ساله لنگان لنگان گام برمی داشتند .
روح او سراسر استقامت و پایمردی بود ، تن خاکی او دیگر تاب جراحت نداشت ، ولی روح بزرگ او همچون شیرمردان سپاه محمد رسول الله باز هم مثل همان روزهای رویایی جنگ به دنبال هجمه بر دشمنان ارض و ناموس این مرز و بوم بود . با هر کدام از همرزمانش که به گفتگو نشستیم ، با قوت می گفتند او باید با شهادت می رفت ، حیف جلال بود که در بستر آسایش و با مرگ برود .
تا به حال اشک مردان جنگ رفته محلمان را ندیده بودم . مردانی که در فقدام عزیزانشان خم به ابرو نیاوردند ، اکنون اشکواره ای برپا ساختند با قافیه جلال و ردیف یازهرا (سلام الله علیها)
سِرِّ خواندن روضه مادر پهلو شکسته مان زهرای مرضیه (سلام الله علیها) و فریاد یازهرا یازهرای تشییع گزاران غسال خانه بهشت زهرا را نمی دانم . فقط این گمشده ذهن من با بستن سربند سرخ یازهرا (سلام الله علیها) در قبر کامل تر شد و هنوز به دنبال جوابی حیرانم .
از برادرشان پرسیدیم در این چند سال که درگیر تألمات و جراحتها بود حرفی از قیامت ، مرگ و ترس از حساب و کتاب نداشت ؟
خوابی را نقل کرد که جواب همه این سوالات بود .
نقل کرد : در آی سی یو یکی از همرزمان جلال به ملاقاتش آمد و شروع به صحبت با من کرد و با حرفهایش خاطر همه ما را نیز آسوده کرد .
می گفت : چون من خیلی با جلال شوخی داشتم و از بچگی در جبهه با هم بودیم و تا کنون نیز رشته رفاقتمان را نبریدیم بی خجالت و رودربایسی به جلال گفتم : پسر وصیت نامه داری ؟ فکر قبر و قیامتت هستی ؟ که اینقدر بی خیال و شاد و خوشحال هستی ؟
برایم خوابی را نقل کرد که در شبی از شبهای بیماری و رنجوری ، خواب جعفر(غلامرضا) را دیدم که با شهدای گردانشون جمع بودیم و جعفر به من گفت پسر اینجا چیکار می کنی ؟
در همین بین فرمانده گردانمون داد زد : جعفر(غلامرضا) چیکار می کنی ؟ بیا بریم !
جعفر گفت : هیچی ، می خواهم جلال را بیاورم .
گفت : نه ! اون الان وقتش نشده ، ولش کن اون خودش زود میاد ، بیا بریم ، که یکدفعه از خواب می پرم .
این مطلب را که دوست جلال به ما گفت ما هم خیالمون راحت شد که خود شهدا دست جلال را خواهند گرفت و به شفاعت آنها خواهد رسید که انشاءالله از این معبر به سلامت گذر کنند .
سلام ,خسته نباشید
شما درباره این شهید والامقام کم نوشته اید بروید بیشتر تحقیق کنید که ایشان چگونه زندگی می کرد چگونه عبادت میکرد وچگونه دستگیری می نمودوچگونه شهید شد و بعداز شهادت حاجت هم... وهمیشه دلش برای نظام مقدس جمهوری اسلامی می تپیدتا آخرین لحظه عمر پربرکتش