چلّه ی چلچله
سه شنبه, ۱۶ مهر ۱۳۹۲، ۰۱:۲۵ ق.ظ
. . . من آمده ام تا بروم . . . ماندنی نیستم ، پس برای چه بساط ماندن مهیا کنم .
مهاجر هستم و سر ماندن ندارم ، پس باز از چه روی به دنی خانه این مسافرخانه دل بندم .
رحل اقامت نیفکنده ، عزم سفر دارم .
چله در چله غم فراق و غربت را به کام می چشم و گذر به گذر نوید بهار را می چشانم .
در کوله ی سفرم پر است از غم فراق و غربت .
اینجا مسافرخانه ای بیش نیست . از این مسافرخانه شما تنها چله ای از غم فراق تعلقات اندک یک مسافرخانه ویران را به یادگار خواهم برد .
به دنبال آن ، چله دیگرم شروع می شود و مرا در غم غربت می پیچند . نعره ام به آسمان بلند می شود از این غربت و تنها مولود به دنیا آمده می داند که چه می گویم که او نیز همچون من ، تنها فریاد بر می آورد از این غم غربت .
خصیصه تیزپروازی گذر کردن است ، گذر کردن از غیر .
گذر از هر آنچه تعلقی به بار می آورد و بار را سنگین می کند. مگر همچو منی را تا چه اندازه تاب و تحمل است که بار را سنگین کنم .
امیر مومنان ، یعثوب الدین و امام المتقین ، حضرت ابوتراب علی بن ابی طالب علیه السلام در نیمه های شب در محراب عبادت همچون مار گزیده به خود می پیچد و محاسن به مشت گرفته ناله بر می آورد که :
آهِ مِنْ قِلَّةِ الزَّادِ، وَ طُولِ الطَّرِیقِ، وَ بُعْدِ السَّفَرِ.
من پر و بال شکسته دیگر چه بگویم . . .