چلچله

اینجا نه جای ماندن که گاه رفتن است . . .

چلچله

اینجا نه جای ماندن که گاه رفتن است . . .

چلچله

a.chelcheleh@chmail.ir وبلاگ چلچله

طبقه بندی موضوعی
پربیننده ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر

بن بست کوچه اول (4)

دوشنبه, ۱۶ دی ۱۳۹۲، ۱۱:۰۹ ب.ظ

سلام ! 

تعجب نکنید ، اشتباه نشده ، این پیراهن مشکی محرمم است . حالا چرا قاطی حکایت بن بست نشینان شده ؟ تا انتها بخوانید متوجه می شوید . 

    فضای کاری ابراهیم یادگاری نسبت به مسئولین قبلی کاملا متفاوت بود و البته صمیمانه تر ! خیلی آدم توداری بود و هر حرفی رو نمی زد ، تو بحثهای سیاسی صاحب نظر بود و از همه مهمتر میوندار هیئت محبان .

    توی اون سالها دانشجوی دانشگاه امام صادق علیه السلام بود و برای تقویت بنیه اعتقادی ما ، یکی از هم دانشگاهی هایش به نام آقای استاد باقر رو به جمع ما اضافه کرد . حسین محبی هم که رفیق شیش ابراهیم بود پاش تو هیئت دانش آموزی باز شد . استاد باقر (این بنده خدا فامیلیش استاد باقر بودها نه اینکه چون استاد بوده و چون باقر بهش استاد باقر می گفتند) از ابتدا به عنوان برگزار کننده کلاس کتابخوانی (بخوانید اصول عقاید) به جمع ما پیوست و سپس با تواناییهای علمی و عملی بالایی که داشت جاش رو تو بچه ها باز کرد و شد سخنران دهه محرم هیئت دانش آموزی . تا اون سال اسم هیئت ما هیئت دانش آموزی بود .

    بگذریم از مسائلی که با حضور استاد باقر اتفاق افتاد و خیلی ها چون فقط خود را می دیدند و به دیدگاه مخالف اجازه اظهار نظر نمی دادند . . . الفاتحه .

   سال 78 بود که حاج آقا شریفیان شد مسئول هیئت محبان فاطمه الزهرا سلام الله علیها . حاج آقای شریفیان از بچه های خونگرم جنوب و جبهه دیده و جنگ رفته ، حالا چطوری قسمت جماعت ما شد ؟  تو کار بنکداری پلاستیک بود و با جمع بچه های هیئت مانوس شده بود ، بنده خدا خونه و زندگی و . . . در اختیار هیئت گذاشته بود .

     توی اون دوره سالهای پس از دوم خرداد 76 ، این بنده خدا بدجوری مجذوب حضرت امام خمینی (ره) بود و به قول بچه ها گفتنی هنوز تو دهه 60 سیر می کرد . خوب یادم هست که یک شب توی هیئت که منزل خودشون بود بعد از مراسم همه رو به خط کرد و عکس امام رو تو هیئت چرخوند و در مورد ایشون صحبت کرد و صلوات گرفت . هنوز هم اومدن و رفتنش برای من جای سواله ؟ که اگر خوب بود ، که بود ، پس چرا رفت ؟ یعنی چرا بچه های هیئت گذاشتند که بره ! (البته نه اینکه چرایی و چگونگی آن بی جواب باشه ها ، نه ! بحث کَمَکی سیاسیه ، من هم متعهدم که وارد بحث های سیاسی نشوم )

     محرم سال 78 بود که با رخصت گرفتن از حاج آقا شریفیان و مرقومه ای که ایشون خطاب به مرحوم ابراهیم نوشتند هیئت نوجوانان محبان فاطمه الزهرا (سلام الله علیها) افتتاح شد .

   تو سررسیدهای نوجوونیم نوشته ام که ایشون طی نامه ای هیئت نوجوانان محبان فاطمه الزهرا (سلام الله علیها) رو به مدیریت آقای محمد ابراهیم یادگاری آغاز کرده و در ادامه دوستان را به چند نکته ملزم نموده اند که از آن جمله ، اخلاص در کارها است  . دومین نکته که ذکر کرده بودند اشاره به نام هیئت ، سپس شخص محمد ابراهیم یادگاری را مسئول هیئت نوجوانان معرفی کرده بودند .

   ما اون سال زیر بیرق هیئت نوجوانان محبان فاطمه الزهرا (سلام الله علیها) عزاداری کردیم .

   استاد باقر سخنران هیئت دهه مون بود و حسین محبی هم تنها یک شب برامون روضه خوند و از شبهای بعد خود استاد باقر روضه خونمون شد و ما بهره می بردیم .

      اون سال مجلس دهه محرممون خونه محمدرضا افشار برقرار بود و من که عشق بن بست ! بودم خیلی صفا می کردم ، چون هیئتمون همش یک کوچه کوچیک داشت که هر نفرمون به مثابه بن بست اون کوچه انجام وظیفه می کردیم . اون سالها طیف کوچیک تر از ما مثل محمد سعیدی ، علی قدیری و علی رشیدی و محمد رضا اکبری هم به جمع ما اضافه شده بودند .

     گذشت تا قبل محرم 79  که هیئت نوجوانان محبان تو خونه م. بیابی برنامه داشت و بعد از مجلس آی یادگاری ، من و محسن شادفر و مجید رو کشید کنار و جلسه ای برقرار کرد . ابراهیم ، کلاً حرف زدن خاص خودش رو داشت . همیشه کناری می نشست و بسم اللهی می گفت و به صراحت می رفت سر اصل مطلب ، اهل طول و تفسیر دادن نبود . مگر اینکه ما ابهامی داشته باشیم . ما هم چشممون به دهن ابراهیم بود که ببینیم چی می خواد بگه . خاطرش برای ما خیلی عزیز بود و به بزرگتری و مربی گری قبولش داشتیم . اون سالها میوندار هیئت بزرگترها هم بود . برای جمع ما مثال عینی یک نوکر تمام عیار اهل بیت بود . به چشم می دیدیم چطور وقت و انرژی برای مجموعه صرف می کنه و دل می سوزونه .

    خلاصه مقرر شد مسئول هیئت محسن شادفر باشه و مجید جلسه قرآن رو راه بندازه و بقیه کارهای اجرایی هیئت هم با من باشه . منزل محمد رضا افشار هم به عنوان مکان هیئتمون با اجماع به تصویب رسید!

   من از چندین هفته قبل از دهه کلی حدیث و شعر و روایت روی برگه های کامپیوتری سابق و رایانه ای فعلی نوشته بودم و یکی دو روز قبل دهه رفتیم دنبال سیاهی زدن و اکو راه انداختن .

    سیستم صوتی هیئتمون یک آمپلی فایر کتابی بود با میکروفونی که از هیئت محبان (بزرگ ترها) به ارث رسیده بود و کله اش رو با چسب نواری بسته بودیم . دو تا باند حرفه ای هم داشتیم ، یعنی یکی و نصفی ، چون یکیش فقط بوق وسطش موجود بود و جعبه نداشت . من هم اون نصفه بوقه رو می چسبوندم به پنجره آهنی خونه و سیم بهش وصل می کردم و اون بوقه هم از سر غیرت خِر و خِری می کرد که یعنی منهم هستم . برنامه هیئتمون بعد از ظهر ها قبل از مغرب بود تا با هیئت بزرگترها تداخل نداشته باشه . همه چیز مهیا بود تا ظهر روز اول که ما برنامه داشته باشیم .

    نمی دونم ! که یعنی می دونم ، ولی خلاصه اینطور شد که با اجماع نظر علما هیئت بزرگا مقرر شد اون سال هیئتمون برنامه جدا نداشته باشه و بریم قاطی اونا ، البته می گفتند با اتفاق آراء به تصویب رسید ! و برای مقابله با موازی بازی ! نه ! موازی کاری . بازهم رفتیم تو سیاست ؟ استغفرالله . . .  

   نمیدونم چی شد که همچین مصوبه ای با اجماع آراء به تصویب رسید ، ولی شد ! ما هم تو عالم جوونی بودیم و فقط پرچم خودمون رو پرچم می دونستیم . هیچ وقت فراموشم نخواهد شد که با چه دردسرهایی پارچه مشکی جور کردیم و دست تنها چطور هیئت رو مشکی پوش کردیم حتی احادیث شب اول هم روی سیاهی های هیئت خودنمایی می کرد ولی  . . . ما که دستمون به جایی نمی رسید و فقط و فقط چشممون به کلام ابراهیم بود ، باز هم اون باید میونداری می کرد ، که کرد . . .

    بعد کلی حرف و حدیث ما رو تو پایگاه جمع کرد و مثل همیشه بسم اللهی گفت و رفت سر اصل مطلب ، فکر کنم یک ساعتی صحبت کرد و بحث شد و حرف و حرف و حرف ، تا آخر سر با نگاه نافذش قد و نیم قد ما رو برانداز کرد و گفت : « بچه ها دوست دارم فردا شب مثل بچه هیئتی های باحال و مرتب ، با پیراهنهای مشکی یک دست ، بیاید تو هیئت محبان بزرگترها و بنشینید و استفاده کنید » برای ما کلام ابراهیم حجت بود .

    یکی از بچه ها بعد جلسه به شوخی رو کرد به آقای یادگاری و گفت : آی یادگاری (همون آقای یادگاری است که اون موقعها مصطلح بین بچه ها شده بود) من که پیراهن مشکی ندارم، چطوری بیام هیئت محبان بزرگترها ؟  

    آی یادگاری هم فی المجلس دست کرد تو جیبش و مبلغی به یکی از بچه ها داد تا از بوتیک داداشش 7 و 8 تا پیراهن مشکی بخره و ما ها رو سیاهپوش کنه .  

   اولین سال حضور رسمی ما توی هیئت محبان فاطمه الزهرا سلام الله علیها با پیرهن مشکی ابراهیم یادگاری بود . اون سال هیئت برای آخرین بار خونه حاج آقا شریفیان برقرار شد و . . .

     اون سال بودنمون تو هیئت محبان به خاطر ابراهیم بود و بس . شاید اگر ابراهیم ما رو به هیئت محبان گره نمی زد ، الان من چیزی برای گفتن نداشتم و سر شما رو درد نمی آوردم ، شاید هم  . . . نمی دونم چی می شد !

نظرات  (۱۶)

سلام

انگار این موازی بازی ها نه موازی کاری ها از قدیم بوده

پاسخ:
سلام 
البت که موازی بازی است و بوده . 
چراغانی کردید کلبه حقیر ما را . . . 
علی یارمون
  • امیرحسین حاجی زاده
  • ارزشمندترین لطفی که شما و امثال شما میتوانند به ما بکنند این است که با نظراتشون ما را بنوازند.
    خواهشم این است که مستمراً وبلاگ جشن تکلیف را پیگیری کنید و نظراتتان را به ما هدیه دهید.
    یاعلی
    پاسخ:
    سلام 
    فکر نکنم از همچون منی آبی گرم شود و بخاری به هوا برود . ولی چشم !
    از وقتی وبلاگ جشن تکلیف در پیوندهایم قرار گرفت ، پیوند خوردم . 
    علی یارمون 
  • امیرحسین حاجی زاده
  • راستی!
    سلاحتون مثل همیشه توی جیبتونه!
    یاعلی
    پاسخ:
    سلام 
    سلاحم ، خودکارمه تو جیب پیرهن مشکی محرمم .
    علی یارمون  
  • امیرحسین حاجی زاده
  • سلام
    به دنبال فصل جدیدی از حیا هستیم. فصلی که نویدبخش جامعه ای آرمانی در سطح محلی و جهانی است.
    وبلاگ جدیدالتأسیس جشن تکلیف منتظر نظرات ارزشمند شماست.
    اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا

    پاسخ:
    سلام 
    عالی ، متعالی . 
    سر زدم ، بازهم سر می زنم . 
    با افتخار لینک هم شدید ، کار دیگه ای از دستم بر میاد بفرمایید . 
    راستی ، محلی رو چطوری چسبوندی به جهانی ! 
    ممنون زنده ی در میان . . . 
    علی یارمون 

  • علی اکبر قلیچ خانی
  • سلام سالنامه اش کن هم خیال خودت رو راحت کن هم دیگران را...
    پاسخ:
    سلام 
    پیشنهاد خوبی است ، چند صباحی هم مانده به سال نو و . . . 
    موضوع و حرف برای گفتن زیاده و حوصله مخاطب کم ، می نویسم ولی نه برای وبلاگ . 
    دعامون کن غبار ، دعا کن که غبار قلبمون رو نگیره . 
    علی یارمون  
  • محمد حسین
  • سلام مطالب خوبه ولی جذابیتش کمه واینکه  داستانهاتون را نصفه نیمه تعریف میکنید و جاهایی که مورد علاقتون هست فقط.

    به ما هم سر بزنید .

     

    پاسخ:
    سلام 
    در اصل کل مجموعه بن بست کوچه اول یک داستان است ، اینطوری نگاهش کنید بهتره ! 
    البته لطفتون زیاد . 
    علی یارمون
    با سلام و آرزوی موفقیت...
    شهادت امام حسن عسکری را تسلیت عرض مینماییم و آغاز امامت حضرت ولیعصر(عج) را گرامی میداریم...(گروه حواریون)
    التماس دعای فرج...
    پاسخ:
    سلام بچه محل ! حواری 
    ایام ربیع مبارک باشد . اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد و آل محمد 
    ممنون که سر زدید . 
    علی یارمون
  • امیرحسین حاجی زاده
  • فکر کنم اون کسایی که باید این متن ها رو بخونن نمیخونن.
    خطاب به آقامجید:
    بلا سرمون نیاوردن!
    ولی اینکه داستان چی بوده بماند
    سیاسی میشه آقای اخوان دعوام میکنه
    یاعلی

    پاسخ:
    سلام ، شاید خوب باشد کسانی که باید بخوانند ، اهل خواندن نیستند و فقط اهل عملند! 
    .
    .
    .
    ماه ربیع الاوله ******هرکی نخنده تنبله 
    علی یارمون

  • احمد اسلامی
  • سلام چلچله ی عزیز...
    ربط بین صحبتهاتو نفهمیدم...
    ربط بین فکر مهاجر بودن و چلچله بودنت! مگه چلچله با فکرکردن مهاجر میشه؟
    ربط بین چلچله بودنتو موندنت و پافشاریت برای حتی...
    ربط بین حسینی بودنو فقط مشکی پوشیدن و آمد و شد توی چند هیئتتو...
    و در کل ربط بین این چند خطو که با هم دیگه نگارش شدن ...
    توضیح بدی ممنون میشم.
    یا علی...

    پاسخ:
    سلام 
    یه عمره بی ربط زندگی کردیم داداش . 
    ظاهرمون ربطی به باطنمون نداره ، مجلسمون ربطی با صاحبش نداره ، خودمون هم ربطی به خودمون نداریم !! چه خبره !!! قاطی کردمها . . . 
    خدا کنه علی (علیه السلام) یارمون باشه والا . . . 
    منظور امیرحسین رو از بلایی که سرشان آورده اند نفهمیدم.
    میدونم کلا تو باغ نیستم اما حس کنجکاویه دیگه

    ما عندالله باق...
    پاسخ:
    ما عندالله باق...
  • حسین مقصودی
  • سلام
    یاد پیرغلامانی که به ما هیئتی شدن ، امام حسینی شدن ، بسیجی شدن را آموختند
    پاسخ:
    سلام حسین آقا . 
    منور فرمودید . قابل دونستید . 
    هرجا هستی خدا به همراهت و حسینی بمانی . 
    علی یارمون
  • امیرحسین حاجی زاده
  • سلام
    سر ما هم شبیه این داستان رو پیاده کردن
    داستانش رو هم چاپ کردن
    خاطره خیلی بدی از این قضیه تو ذهنمون موند
    و فکر کنم از بی تدبیری همه مون هیچ نسلی از این اتفاقات محروم نشده و نمیشه
    سر اون داستانی هم که سر ما درآوردن نه فهمیدیم کی این کار رو کرد و نه حتی چرا و نه ...
    اینو گفتم که نگید سیاسی صحبت کردی!
    پاسخ:
    سلام 
    ممنون که مهمونمون کردی . 
    چند سالی صبر کنی خاطرات ناب تری می شن . اونوقت مثل من وبلاگ بزن و بنویس شاید عبرت بشه واسه بقیه و درس بشه برای خودت !
    دور و بر بحثهای سیاسی هم نچرخ !!
    کامت تلخ نشه ها ! شوخی کردم . 

    علی یارمون

    پ . ن : خدابیامرز ابراهیم همیشه می گفت نصف شوخی جدی است ! 
  • احمد اسلامی
  • سلام چلچله ی عزیز...
    ی سری آدما بودنشون هم مثل نبودن «مثل خودم» و ی سری از بزرگواران هم نبودنشون مثل بودنشونه چون دایه دار مرامهای بزرگند و از حضرتی چون حسین علیه السلام پیروی می کردند...
    روحشون شاد...
    به پنج نور مقدس تو را قسم دادن
    خداش خیر دهد هر کسی که یادم داد
    یاعلی




    پاسخ:
    سلام 
    ممنونتم احمدجون .
    خیلی سالها تو فکر مهاجرت بودم ، شاید برای همین شدم چلچله !!
    ولی حضرت به ما درس داده اند که باید بر حق پای بفشاریم ، حتی . . . 
    حسینی بودن که فقط مشکی پوشیدن و آمد و شد توی هیئات مختلف نیست !
    خداش خیر دهد هرکسی که یادم داد
    علی یارمون

  • مجید حاجیلو
  • سلام علی جان .یادابراهیم عزیز بخیر شادی روحش صلوات

    این روزگار می گُذرد خوب یا که بد

    بهتر، که عمرِ ما در این خانه بُگذرد

     

    پاسخ:
    سلام 
    مجید جان ممنون از همراهیت . 
    هنوز تو کف شور خوندن شهداتم تو هیئت آخر صفر . 
    علی یارمون
  • محمد جمشیدی
  • برای محبت هایی که عمیق اند
    ندیدن و نبودن هرگز بهانه از یاد رفتن نیست . . .
    به یادتیم ابراهیم . . .

    درود بر علی آقا .
    پاسخ:
    سلام 
    درود بر هرچی خوش مرامه !
    علی یارمون
  • علی اکبر قلیچ خانی
  • یاد ابراهیم بخیر...
    پاسخ:
    سلام غبار
    ممنون که سرزدی؟
    علی یارمون

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی