چلچله

اینجا نه جای ماندن که گاه رفتن است . . .

چلچله

اینجا نه جای ماندن که گاه رفتن است . . .

چلچله

a.chelcheleh@chmail.ir وبلاگ چلچله

طبقه بندی موضوعی
پربیننده ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر

بن بست کوچه اول (1)

پنجشنبه, ۲۸ آذر ۱۳۹۲، ۰۴:۴۴ ب.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم   

سلام دوستان چلچله ! 

    چلچله همیشه از داشتن شما همراهان گرامی به خود می بالد . اکنون پس از چندین ماه از پر گرفتن در فضای مجاز ، فرصت نگاه شما گرامیان را مغتنم شمرده و به خود اجازه داده ام تا چند خطی از خود بنگارم.

   زندگی تمامی مهاجران این دنیا ، تشکیل شده است از صحنه های مختلفی که در کنار هم پرده ای از زندگی ما را فراهم می آورد .

     در این صحنه نمایش باید خود را محک بزنیم و داشته هایمان را به معرکه بفرستیم . تا چه ثمره ای برچینیم . 

   متنی که در مقابل دیدگانتان به نمایش در خواهد آمد ، پرده ای از زندگیم است .  به صد امید چشم دوخته ام تا این برگها را مولایم به کرم خریدار باشد . افتخار این دنیا و آن دنیایم گذشته های همین صفحات است . 

    چشم انتظار نظرات و مطالب تکمیلی شما هستم . در متن بسیار تلاش کرده ام تا اتفاقات را آنطور که برایم جلوه کرده اند بنویسم ، پس اتفاقات از دیدگاه من اینطور بوده است پس دور نیست که ایرادات بسیاری داشته باشد. 

   به شدت از واژه «من» می ترسم ، پس در بیشتر موارد از افعال جمع استفاده کرده ام که نه از تکبر است که از ترس است .

   توانم را در نگارش بعض خاطرات گذاشته ام و از تحلیل و تفسیر خود را بری می دانم ولی اتفاق افتاده است که حرفهایی از عمق وجودم فوران کرده است . ببخشایید از من و بدانید که نقل تاریخ خود عبرت آموز است حال عبرت گیرندگان کجای مجلس نشسته اند ؟ 

            

 

بن بست کوچه اول (1)

 اگر قرار باشه توی یک صف جایی برای ایستادن انتخاب کنید ، کجا رو ترجیح می دید؟

    آدمهای شجاع و نترس اول صف رو ترجیح می دهند و کشته مرده پیشتازی اند ، بعضی ها که همچین روحیه محافظه کاری دارند وسط های صف ، جایی که نه سیخ بسوزه و نه کباب ، براشون مناسبه ، بعضی ها هم سرقفلی ته صف به نامشونه ، از بدبیاری روزگار یا شاید هم از تنبلی و همیشه دیر رسیدن و شاید هم . . . عشقه !

   عشق من توی صف ، ته ته صفه ، حالا اگر دو تا صف به موازات همدیگه داشته باشیم میشه کوچه و عشق من ته کوچه است یا به عبارت دیگه همون بن بست کوچه اول  !   

    راستش رو بخواهید فکر کنم دوران ابتدایی بودم که با پای خودم ، که یعنی با اراده خودم (البته به توفیق حضرتش) پام رو تو هیئت حضرت گذاشتم . حوصله حساب کردن سالش رو ندارم (شاید سال 71 و 72 بود) قدیمی تر ها یادشونه ، همون سالهایی که هیئت میثاق رزمندگان تو مسجد صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه برنامه داشت . نشون به اون نشونی که داود عابدینی میوندار بود . چفیه مشکی می بست دور کمرش و . . . . سید حمید هم مداح هیئتشون بود که گرمای نفسش آدم رو می سوزوند ، خلاصه هر چی باشه سید بود و از سلاله حضرت زهرا سلام الله علیها .  

   یادمه اون سال محرم تو گرمای تابستون افتاده بود و من با دوتا از بچه های همسایه مون عصرها میرفتیم هیئت مسجد ، واقعیتش این بود که اسم و رسمش رو نمی دونستیم فقط همین قدر سرمون می شد که هیئت امام حسینه (علیه السلام) و سینه زنی مشتی داره و سید حمید هم خوننده اش هست .

     جای ما توی کوچه سینه زنی مسجد حدوداً می شد جلوی در ، ما بن بست کوچه اول رو با هم تشکیل می دادیم . من و رفیقام میرفتیم ته کوچه و دگمه های پیرهنمون رو باز می کردیم و حسابی سینه می زدیم . هیئت هم که تموم می شد می دویدیم  تو کوچه و با هم مقایسه میکردیم که سینه کدوممون قرمز تره و کلی با هم دعوا و مرافه و کَل کَل ، که من محکم تر سینه زدم و . . .

   عشقمون این بود که بن بست کوچه اول هیئت ، خودمون باشیم ، تو ذهنم هست که از سید حمید موسوی زاده خیلی می شنیدیم و کلی باهاش صفا می کردیم ، اون سال یک بار تو وسط روضه غش کرد و بچه های پا کارش سید رو آوردند دم پنجره آبدارخانه مسجد  ، من که خیلی ریزه میزه بودم یواشکی رفتم جلو و از نزدیک دیدمش که با نفس خسته اش حسین حسین می گفت .

مثل یک بت شده بود برای من .

   زنجیر زدن و شرکت در دسته عزاداری مسجد از قدما به ما ارث رسیده بود ، زمانی که خُرد تر از حالا بودم با بابام میرفتیم دسته و از شرکت در دسته عزاداری ، حسابی لذت می بردیم . 

    دسته عزاداری مسجد هم برای خودش صفایی داشت . اون موقعها تکنولوژی که اینقده پیشرفت نکرده بود ! وسط دسته چوبهای بلندی می دادن دست بچه های خُرد که دو تا بوق بسته شده بود بهش و با سیم به هم وصل بودند . برای منور کردن شبهای وسط دسته هم از همون چوبها اختراع شده بود با حذف بوق و اضافه شدن دو تا مهتابی که از بعد از ظهر که می اومدیم هیئت میثاق مثل صف شیر شیشه ای نخی می بستیم به پای چوب مورد نظر که یعنی این صاحب داره و کسی براش نقشه نکشه .

    شب که دسته عزاداری راه می افتاد با کلی فخر فروشی ، وسط دسته اون رو می گرفتیم و با جماعت عزادار همگام می شدیم .    

     شبهای گرم تابستون ، وسط دسته عزاداری و یک متر لامپ روشن (منظورم مهتابی است) ، به نظرتون چه اتفاقی ممکنه بیفته ؟ وسط دسته ، یک دوره کامل حشره شناسی می گذروندیم ، معرکه ای از پشه و شاپرک و انواع جک و جونور که از سر و کول تو و لامپ و خودشون بالا می رفتند . بعضی اوقات فکر می کردم اگر این اتفاق جای دیگه ای به غیر از وسط دسته عزاداری و جلوی چشم مردم می افتاد مطمئناً من اولین نفری بودم که لامپها رو پرتاب می کردم و پا به فرار می گذاشتم .  

   روزهایی هم که زرنگ تر از ما پیدا می شد و لامپها و بوقها صاحب دار می شد، ما می موندیم و یک زنجیر سه رشته ای که عشق است همون بن بست کوچه اول خودمون .

    این یکی  بن بست هم خیلی باصفا بود ، فقط رنگ خدا داشت . فقط امام حسین علیه السلام بود و بس . راستش چون چیزی نداشتی بهش بنازی و دست خالی می اومدی حضرت هم کوچیک نوازی می کرد و . . . کوله ات پر می شد از خدا . تازَشَم از اون ته بن بست ، تمام دسته رو می تونستی ببینی ولی بقیه فقط می تونستند پشت گردن نفر جلویی خودشون رو ببینند !  

  فعلا تا همین جا باشه تا در شماره بعدی به جمعه صبحها و . . . بپردازم . 

                                                        ممنون از نگاهتون - علی یارمون

                                                                               

نظرات  (۱۲)

سلام علی جون دمتون گرم مطالبتون را دوست دارم عکسهای قدیمی رو ندارم میخوام. یه نظر :لطفا یه نظر سنجی بذار که: آیا از گذشته هیاتی و بسیجی خود راضی هستید ؟ چقدر؟چی کار میکردید بهتر بود؟الان چه میکنید؟
پاسخ:
سلام داداش !
عکسهایی که می گذارم رو میتوانید دانلود کنید . 
برخی عکسها هم در آرشیو شخصی موجود هست . 
در خصوص نظر سنجی ، طرح خوبی است ، به نظر بیشتر باید کار شود . 
(-: شما وبلاگی بزن تا ببینیم چی می شه (-:
ممنون که خوندیم .
علی یارمون
سلام
لذت بردم واقعا
بن بست و عشقه
منتظر نوشته های دیگر شما هستم
پاسخ:
سلام 
ممنون که سرزدید . 
علی یارمون
  • محمد جمشیدی
  • سلام حاج علی ...

    اینکه چقدر از آن روزها گذشته
    یا اینکه ماها چقدر عوض شده ایم
    یا اینکه کجای دنیا افتاده ایم
    اصلا مهم نیست
    هر جا که پرچم هیئت برافراشته باشد و 
    نام حضرت حسین صلوات الله علیه در آنجا طنین انداز
    هر وقت که می خواهد باشد
    دلهایمان و خاطراتمان کنار هم است 

    پاسخ:
    سلام 
    ممنون از نگاهت . 
    دلهایمان کنار هم است . 
    علی یارمون
  • بند انگشتی
  • خیلی خوبه که خاطرات اینقدر خوب یادته داداش.
    منتظر باقیه داستانت هستم.
    پاسخ:
    سلام 
    ممنون از نگاهتون 
    علی یارمون
  • محمد تقی عسکری رکن آبادی
  • من غم و مهر حسین با شیر از مادر گرفتم

    روز اول کامدم دستور تا آخر گرفتم

    چلچله جان اگه خاطراتی از زمانی که تو شعر بالا بهش اشاره شده داری برامون بنویس حال کنیم .

    اسمشم بزار آغاز روز اول

    التماس دعا

    علی یارت برقرار باشی

    پاسخ:
    سلام 
    ممنون از نگاهت 
    علی یارمون
  • مجید حاجیلو
  • علی جان سلام ؛ اینجوری پیش میری ده سال دیگه میرسی به خاطرات گروه سرود که آقای بلالی سرپرست گروه سرود بود یادش بخیر زود تر خاطرات رو مرور کن تابیشتر لذت ببریم.
    پاسخ:
    سلام 
    ممنون که به ما سر میزنید .
    ببخشید که منتظرتون می گذارم ولی این صنم هم یکی از صنمهای صنمخانه من است که می خوانید . 
    شما دعا کنید خدا برکتی به زندگیمون عنایت کنه . 
    باز هم ممنون 
    علی یارمون 
    سلام,خداقوت
    نوشته هاتون منو برد تو حال و هوای محرم های بچگی هام. همون دسته عزای اباعبدلله و التماس به بزرگتر ها که بچه خوبی میشم منم با خودتون ببرید. یا ترس از شمر تعزیه و .....
    آه،آه از این که ما رو خواستن ، اونم از همون اول . ولی ما هنوز گیر کردیم. گیر کردیم به خودمون و متعلقاتمون.
       آقا ما رو به خودش بسته ، اونم با زنجیر محبت. کاش بشه جرات کنم بگم اینطوری شده که معلوم باشه ما هم صاحب داریم و کسی نباید برامون نقشه بکشه؛درست مثل کار شما با چراغهای وسط دسته عزاشون.
    ممنون 
    پاسخ:
    سلام 
    خدا عزت ، ممنون از نگاهتون . 

  • الحقیر و العبد
  • باسمه تبارک و تعالی
    قلمتون گرم ...
    والسلام علی من اتبع الهدی
    ـ آیه 47 سوره طه
    پاسخ:
    سلام 
    ممنون که سر زدید . 
    علی یارمون
  • امید زکی زاده
  • سلام
    شما و اکبر آقا که می نویسید آدم جیگرش می حاله!
    خیلی خوب بود. به شرطی که همینجوری بیاد جلو
    حالا اون رفیقتون که بن بست کوچه دوم بود کی بود؟
    کی سینه اش بیشتر سرخ میشد؟!(آخه این چه کاریه؟!!!ملت یاد می گیرن از فردا...استغفرالله!!!)
    پاسخ:
    سلام 
    ممنون که تحوبل می گیری !
    رفیقم توی کوران زندگی گم شد . 
    خدا آخر و عاقبت ما رو هم به خیر کنه . 
    در مورد شرطش لطف کن بیشتر توضیح بده . چطوری نباید بشه ؟ 
    علی یارمون
  • محمد باصفا
  • سلام
    "این یکی  بن بست هم خیلی باصفا بود ، فقط رنگ خدا داشت . فقط امام حسین علیه السلام بود و بس"
    با اینجای متن حال کردم چون فقط بوی امام رو میده از خودت خبری نیست
    در ضمن این چند وقته که مطالب وبلاگ غبار و اینجا رو میخونم دارم با گذشته هیئت آشنا میشم. عالیه...
    پاسخ:
    سلام ،
    راستش رو بگو ، نکنه به خاطر نقش خودت توی جمله بود که خوشت اومد ، باصفا !!!
    ممنونم  که سر زدی . 
    پیش ما بیا . باصفا !!!
    علی یارمون 
  • امیرحسین حاجی زاده
  • سلام
    فاعتبروا یا اولی الالباب!
    ما اینجا نشستیم!
    «دست خالی میومدی»
    پیرغلام هم بشیم باید بدونیم که دست خالی اومدیم
    برقرار باشید
    پاسخ:
    سلام ،
    پاشو یه دوری بزن ، خسته نشی یک موقع یکجا نشستی !
    خیلی چیزها هست که باید بدونیم ، خیلی چیزها هم هست که می دونیم ، اما مهم اینه که کدوم چیزها رو به کار می بندیم . ممنون از نگاهتون . 

    علی یارمون
  • علی اکبر قلیچ خانی
  • سلام برادر، خدا قوت . قلمت پر خیر باد. من بعدها فهمیدم امام حسین هم هست. و ان یعنی شما از ما چند قدم جلوتری.  منتظریم

    پاسخ:
    سلام 
    بابا آنلاین !! ببخشید ، برخط!!!
    ممنون که وقت گذاشتی غبار جان 

    علی یارمون

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی