نه آنکه چیزی برای گفتن نداشته باشم ، نه !!
آدمیزادی که
جان دارد و زنده است ، زندگی می کند ، عقل دارد ، احساس دارد ، فکر دارد ، دغدغه
دارد و . . . مگر می شود چیزی برای گفتن نداشته باشد ؟ این نشخوار آدمیزاد ، همیشه
وجود دارد .
قسمتی فقط برای خدایم هست ، شکرها ، شکرها و شکرها .
خواستم شکوه ها را بیاورم ولی . . . در مقابل انتهای
لطف و رحمانیت خدای بی منتها ، چه چیز برایم می ماند ؟ جز شکر .
البته همیشه پر حرفی ام در محضر
الهی توجیه است . توجیه !
قسمت
زیادی از حرفهایم برای خدا توجیه است ، توجیه خود بینی ام ، توجیه تکبرم ، توجیه کم
کاری ام ، توجیه تنبلی ام ، توجیه حب دنیایم و توجیه حب دنیایم و توجیه حب دنیایم .
قسمتی را فقط و فقط به اربابم می گویم ، گلایه ها ،
شکوه ها ، بغض ها و کم آوردن ها .
هر کجا کارد به استخوانم می رسد ، چشمم از سو می
افتد ، زانوانم یارای مقاومت ندارند ، تمام قوایم کم می آورد ، جان کلام را بگویم
، فکر می کنم کم اورده ام . . . تصور گوشه
ای از کربلا ، جان دوباره در رگهایم می دمد . زانوانم قدرت می گیرد ، چشمانم نور
می گیرد و . . . اربابم برای من به خون خود غلطیده اند . . . به گفتن نمی رسد ، حل می شود . . . جان می گیرم ، می ایستم !
قسمتی را برای خودم نگه داشته ام ، حرفهایی که تنها
و تنها برای خودِ خودم هست ، شاید بیشترش رنگ مواخذه داشته باشد ، برخی اش نهیب به
خود است و برخی کلنجار رفتن ها بر سر دوراهی ها و جدال همیشگی تاریخ ، کارزار مداوم
حق و باطل در خود وجودی ام . . . .
قسمتی را برای همراه اول زندگیم کنار گذاشته ام ، تنها
کسی که در سنگلاخ زندگی این دنیایم تمام عمر و هستی اش را با من به شراکت گذارده ،
همراه اولم ، همسرم . . .
قسمتی برای یارانم می ماند ، کسانی که در سنگرهای
جهادی مختلف زندگی ام ، همرزم و هم جبهه ام بوده اند ، حرفهایی از جنس یاری ، از
جنس همکاری و اتحاد برای . . . در میدان
بودن ، در میدان ماندن و مبارزه . ایستادن . . . حرفهایی به رنگ ایثار و فداکاری ،
به عطر خوش اخلاص .
سهم چلچله از حرفهایم تنها و تنها یک پنجم هست . یک پنجمی که بوی غیبت و تهمت و گناه ندهد ، یک پنجمی که قابل نشر باشد ، یک پنجمی که ارزش مکتوبه کردن را داشته
باشند ، یک پنجمی که به خواندن اش بیارزد و یک پنجمی که . . .
دلم برایت می سوزد چلچله . . .
- ۱ نظر
- ۱۳ دی ۹۳ ، ۰۰:۲۴