چلچله

اینجا نه جای ماندن که گاه رفتن است . . .

چلچله

اینجا نه جای ماندن که گاه رفتن است . . .

چلچله

a.chelcheleh@chmail.ir وبلاگ چلچله

طبقه بندی موضوعی
پربیننده ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر

چ مثل چمران

جمعه, ۲۹ فروردين ۱۳۹۳، ۰۵:۱۶ ب.ظ

     نور خورشید چشمانم را اذیت می کرد ، سایه بان ماشین رو جلوی چشمهام کشیدم و به محمد گفتم : محمد جون، کنار همین مسجد پیاده می شوم . تو هم برو و به کارِت برس ، بعد از مغرب همین جا جلوی مسجد منتظرتم .

   لندکروز خاکمال شده رفت و من را با خرابه های شهری خالی از سکنه تنها گذاشت . در بین راه چند تایی از بچه های حزب الله را دیدم که مشغول سنگر بندی خانه ای یا بهتر بگویم ویرانه ای بودند . می گفتند تا الان چند تا از بچه ها را تک تیر اندازها زده اند .برای جلوگیری از کمین کردن تک تیر اندازها بهترین راه حل سنگربندی است .

    دو نفری یک گونی خاک را جلوی پنجره رو به کوچه گذاشتیم . در ذهنم مرور می کردم که شاید همین لحظه داغی مرمی فشنگ قناصه را در سینه ام احساس کنم ، یا شاید هم درد تمام وجودم را در کمتر از آنی بگیرد و پیشانی ام مامن تیر کین شود و . . . .

    با چند نفر از لباس پلنگی ها به سمت شهر حرکت کردیم ، صدای شلیک گلوله و انفجار هر چند دقیقه تکرار می شد ، هر لحظه احتمال می دادم با یک انفجار ، سیلی از آدم دو پا ، با ریش های کثیف و بلند روی سرمان آوار شوند .

    به کانون درگیری ها نزدیک می شدیم ، توی جوی کنار خیابان ، پشت تک درختی سنگر گرفتم . . .  لحظه ای خودم را سبک یافتم ، درد عجیبی در سرم احساس کردم ، صدای انفجار در چند قدمی ام بود ، گرد و خاک به هوا رفت ، به شدت به جسم سختی خوردم ، انگار که با کامیونی تصادف کرده باشم . روی زمین افتاده بودم ، شاید 10 متر دورتر از درخت نیم سوخته ، به سختی خودم را جمع کردم ، تمام بدنم درد می کرد ، از ترس آنکه زنده به دست تکفیری ها بیفتم خودم را پشت دیوار خانه خرابه رساندم ، ترس ، درد و کوفتگی تمام وجودم را گرفته بود .  

   وحشی گری آنها را در عکسها و فیلمهای پخش شده در اینترنت دیده بودم ، حیوانات هم بلایی که اینها بر سر همنوعان خود می آورند بر سر هم نمی آورند ، گلی به گوشه ی جمال حیوانات !

     اگر زنده به دست آنها بیفتم چگونه مرا خواهند کشت ؟ حتما مرگ دردناکی خواهم داشت . از دلهره و ترس از خواب بیدار شدم ، پیراهنم خیسِ عرق بود ، اتاق دور سرم می چرخید ، اصلا دلم نمی خواست دوباره به خواب بروم . . . از جایم برخاستم و مشتی آب به صورتم زدم  . . .


    در سرداب پاسگاه پاوه ، راهی به بیرون پیدا کرده بودند ، به یکی از کسانی که به عنوان محافظ ، همراهشان بود گفت : با پیرمرد برای آوردن آب به شهر تسخیر شده بروند . . . محافظ از ترس جانش ، جا زد . خودش لباس کردی به تن کرد و با پیرمرد همراه شد .

    وقتی سر از تونل بیرن آوردند ، پیرمرد را به دنبال آب فرستاد و خود در سیاهی کوچه های پاوه گم شد . . .

   کپه کپه پیش مرگ های کومله خود را برای حمله به پاسگاه آماده می کردند . شلوار کردی گشاد ، قطار فشنگ به کمر بسته ، دستمالهای به سر بسته و تفنگهای آماده به تیر ! سرمست از تسخیر شهر و پیروزی پیش رو .

     خود را به فرمانده رساند ، دکتر عنایتی ، همکلاسی و همرزم ایام گذشته و دشمن شماره یک حالا .

   مسّلم بدانید ، هم شنیده بود و هم دیده بود کومله ها چه بر سر پاسدارها می آوردند ، شکنجه و سر بریدن با کاشی و شیشه و . . . حال او که معاون نخست وزیر در امور انقلاب بود.

    خود را به ماشین دکتر عنایتی رساند ، باید اتمام حجت می کرد ، مردم شهر در خطرند . . .

   تا چند روز بعد از این خواب ، تصاویر آن هنوز جلوی چشمانم رژه می رفت ، در خوابی که تنها قوه خیال است و هیچ نقشی در وقوع آن اختیاراً نداشته ام و می دانم که همه چیز به تلنگری تمام می شود اینگونه . . .  

   حتی زمانی که از کابوسم بیدار شدم از ترس رجوع دوباره خیالم متوسل به شستشوی صورت شدم و هوایی به کله ام رساندم تا نکند دوباره شَبَهِ تکفیری های سوریه به سراغم آیند .

   در حقیقت محض به اختیار خود و به امید هدایت ، جان خود را در کف دستانش گرفت و تا قلب سیاه دشمن رفت . خواست تا خونی نریزند ، خواست تا نگیرند مادری را از طفلش و شوهری را از زنی .

   در صحنه هایی ماندگار از فیلم ، زیر فشار گاری حامل مجروحین بیمارستانی که کومله ها به خاک و خون کشانیده بودندش به تنهایی شانه سایید . به پاسگاه نرسیده ، پیرزنی خون پسرش را از او می خواست و . . .  

   وسعت روح او تا کدام آسمان بالا رفته بود و این جسم خرد را تا کجا به دنبال خود می کشاند ، شجاعت ، مردانگی ، غیرت و از خودگذشتگی . . . همه وهمه در چمران خلاصه می شد .

   از مرحوم سید علی آقای قاضی (ره) منقول است که می فرمودند : « این جسم مرکب روح است »  چمران تمثیل دویدن جسمی است به دنبال روحش .

   چ چه خوب مثل چمران شد .

      

          

نظرات  (۸)

این الفبای عشق  کم داره حروف ه ،خ ، ز ، ب ، آ  ..... اصلا جا ی همه شهدا خالی
سلام
مطلبتون زیبا بود . مردانی از جنس ایمان و نور کم شده اند.

قلمتون پربارتر.

به وب منم سری بزنید .
  • میلاد علیدوست
  • سلام...باموضوع {عدم انطباق با مقتضیات زمان} در خدمتم...
    موفق باشید

    پاسخ:
    فقط سلام !
  • علی اکبر قلیچ خانی
  • چمران مرد بزرگی  که در جنگیدن به قاعده اصول دین خودش قهرمان شد . نکشت که کشته باشد . به زندگی مردم بیش از مرگ دشمنان اهمیت می داد. شاخص های قهرمان جنگی شیعه را دارا بود. خدایش بیامرزاد... 

    پاسخ:
    خدایش بیامرزاد . 
    ممنون که سر زدید . 
    علی یارمون

    روزگاری چقدر مرد در این سرزمین زندگی می کرد .

    پاسخ:
    سلام محمد اقا ، 
    و البته اکنون هم چقدر مرد در این سرزمین زندگی می کند . . . 
    علی یارمون
  • محمد تقی عسکری
  • سلام

    برادر کدوم مرحوم قاضی اون بزرگوار که سال 1325 فوت شده بود.

    علی یارت

    پاسخ:
    سلام 
    سید علی آقا قاضی بزرگ منظور است و جمله معروف ایشان  . 
    دوتا گیومه کم داشت . بقیه جمله مربوط به ایشان نیست . 
    ممنون از تذکرتون . 
    پیر شدیم و حواس پرت !!

  • پایگاه فرهنگی مذهبی جنگ و زن
  • با سلام همسنگر گرامی
    پایگاه جنگ و زن چندین ماه پیش با شما تبادل لینک کرده است اما متاسفانه شما لینک را حذف کرده اید
    در صورتی که تمایل به تبادل لینک ندارید اطلاع دهید
    پایگاه جنگ و زن مایل به تبادل لینک است
    یا حق
    پاسخ:
    سلام  همسنگر گرامی ، معذورم . 
  • امیرحسین حاجی زاده
  • زیبا بود!
    ممنون

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی