نور خورشید چشمانم را اذیت می کرد ، سایه بان ماشین رو جلوی چشمهام کشیدم و به محمد گفتم : محمد جون، کنار همین مسجد پیاده می شوم . تو هم برو و به کارِت برس ، بعد از مغرب همین جا جلوی مسجد منتظرتم .
لندکروز خاکمال شده رفت و من را با خرابه های شهری خالی از سکنه تنها گذاشت . در بین راه چند تایی از بچه های حزب الله را دیدم که مشغول سنگر بندی خانه ای یا بهتر بگویم ویرانه ای بودند . می گفتند تا الان چند تا از بچه ها را تک تیر اندازها زده اند .برای جلوگیری از کمین کردن تک تیر اندازها بهترین راه حل سنگربندی است .
- ۸ نظر
- ۲۹ فروردين ۹۳ ، ۱۷:۱۶