اوایل که حالی بود مجلس جمعه صبحها ساعت 6
شروع می شد تو تابستان و زمستان . همه جمعه باید یکی از ما چند نفر ، ساعت 5 از خانه می زد بیرون تا 6 و نیم با شیخ برگرده به سمت مهرآباد
، اوایل با آژانس می رفتیم سراغ شیخ و دوتایی به اتفاق بر می گشتیم .
کم کمک
که خرج و مخارج رفت بالا به خلاقیتمان اعتماد کردیم و چند دفعه ای تا منزل شیخنا با موتورسیکلت رفتیم
و افسار مرکبمون رو بستیم به میله درب خانه و سراغ آژانسهای سحرخیز رو گرفتیم
، محله قدیم شیخ (منزل پدرشان) پیدا کردن ماشین خیلی سختتر بود ولی منزل خودشان راننده
های سحرخیز راحت تر پیدا می شد .
داستان آژانس گرفتن هم برای خودش حکایت
شیرینی داشت ، خدا گرفتارتون نکنه ، نمی دونم تا به حالا ساعت 5 صبح دنبال ماشین
برای رفتن به جایی بوده اید یا نه ؟ بعضی اوقات که از زنگ تلفن جواب نمی گرفتی ،
می بایست به شخصه پشت کرکره آژانس می رفتی و دخیل می بستی ، آقایان شوفر رو از
خواب ناز بیدار می کردی تا زحمت بکشند و تشریفشون رو بیارند تا مسیری رو در قبال
دریافت وجهی ، طی کنیم .
صبحهای زمستان ، انگار بیدار کردن شوفرها
مثل شکستن شاخ غول هفت سر بود ، با هر زوری بود بیدارشون می کردی و سوار ماشین می
شدند ولی هنوز قسمت بعدی خوابشان مانده بود ، باید پشت رل می دیدند!!
(یک شوفر تمام عیار)