چلچله

اینجا نه جای ماندن که گاه رفتن است . . .

چلچله

اینجا نه جای ماندن که گاه رفتن است . . .

چلچله

a.chelcheleh@chmail.ir وبلاگ چلچله

طبقه بندی موضوعی
پربیننده ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر

یک داستان تلخ «جوانک قد بلند . . . »

سه شنبه, ۱۱ شهریور ۱۳۹۳، ۱۱:۰۳ ب.ظ

هیچ گاه بنایم به سیاه نمایی نیست . اصولا اعتقادی به پر رنگ کردن و پرو بال دادن به کاستیها نداشته و ندارم ، اگر که خرده وظیفه ای به گردن داریم (که داریم ! ) و موظف به انجام (و حتما موظف به انجام !) ، پس باید وسط میدان بود و یاعلی گفت !

      حالا مثل خاله پیرزن ها بنشینیم گوشه ای و ذره بین بدبینی بیاندازیم که فلانی ، فلان کرد و فلانی اینکاره نیست و . . .   مسلم بدانیم که تغییری حاصل نخواهد شد . (البته به هیچ کدام از خاله ها و پیرزن ها بر نخوره ، در مثل مناقشه نیست ها !)

    اگر نیت مان خدایی است و در راستای منفعت رسانی و خدمت به عیالات خداوند است ، پس بهتر که به کار خودمان بپردازیم تا اینکه کناری بنشینیم و غُر و غُر کنیم !

   البته شایان ذکر است که در زمانه ای که به اندازه کافی غُر زن داریم دیگر چه نیازی به غر زدن ما که نه تجربه کافی داریم و نه تخصص لازم !

    بگذارید مشغولین به شغل شریف غُر زنی را به خودشان وا گذاریم تا برای آسمان تا ریسمانمان به وفور غُر بزنند !

      بعضاً در برنامه های تحلیل و بررسی فیلمها و . . . زیر اسم طرف می نویسند «منتقد» ! خیلی جالبه که طرف فقط منتقده ! یعنی با عینک انتقاد نشسته و فقط به نیت ایراد گرفتن از کاری که یکی دیگه انجام می ده ، منتقد می شه !

   حالا شاید خیلی مهم باشند این آدمهای « منتقد » . ولی من اصلا نمی خواهم به جای آنها باشم .  

به هر صورت هر کداممان وظیفه ای و تکلیفی داریم ، شاید «منتقد» هم احساس تکلیف کرده دیگه !

خدا از هممون قبول کنه !

   -------------

     دردسرتون ندم !

   بعضی اوقات آدمی زاد در پاک ترین ، پر برکت ترین ، معنوی ترین مکانها ، از شفاخانه جسم گرفته تا شفاخانه روح (!) گرفتار دلالی کثیفی می شود . در این دلالی کثیف که نمونه ای از آن را می خوانید ، توهم نقش بسزایی دارد ، توهم اینکه من در حق خلق الله خیلی خوبیها کرده ام و در نتیجه مُحقم که خیلی بدیها از من سر بزند و من همین هستم که هستم ، هر کس خوبیهای من را بخواهد باید با بدیهای من کنار بیاید !!

     مثل دکتری که مریض بیچاره را به تخت آی سی یو می رساند ولی . . . !

امیدوارم که انتهای حرفم را گرفته باشید .

علی یارمون


و اما داستان تلخ 

جوانک قد بلند   

        جوانک قد بلند با روپوش سفید نزدیک می آید ، عینک بدون قابش را روی پیشانیش بند می کند و برگه های پر از نمودار و حروف درهم و برهم لاتین را ورق می زند . رو به مرد میانسال می گوید : تخت آی سی یو خالی نداریم ، درضمن رسیدگی در این بیمارستان دولتی را که می دانی ؟ ! اگر می خواهی همسرت به دنیا برگردد باید زودتر در بیمارستان خصوصی دیگری بستری شود . برگه اعلام رضایت را به همراه کارت آمبولانس شرکت خصوصی به دست مرد می دهد و می رود .

     روبروی اتاق اورژانس می ایستد و به پیکر بی جان مادر بچه هایش نگاه می کند . شماره تلفن آمبولانس خصوصی را می گیرد . موزیک شادی بجای صدای زنگ تلفن پخش می شود . جوانک آنطرف خط ، اطمینان می دهد که همه چیز جور است . از شانس شما برای مریضتان در آی سی یو بیمارستان درجه یک به سختی جا رزرو کرده است . باید تا چند دقیقه دیگر جواب بدهید والا جای شما با مریض دیگری پر خواهد شد .

     صدای بلند آژیر آمبولانس مغزش را چنگ می زند ، از درب بیمارستان وارد می شود به هر سمتی که خط  قرمزی روی زمین کشیده شده است می رود . خطها را رد می کند و به درب اورژانس می رسد . تخت روان آماده است ، کارهای پذیرش بعد از واریز وجه به سرعت انجام می شود . راننده آمبولانس به سختی تخت را به سمت آی سی یو هل می دهد . برای چند لحظه نظاره گر پر کردن فرم های پذیرش می شود و به سمت اتاق روبروی آب سرد کن می رود .

     همسرش پشت شیشه های آکواریومی بزرگ بستری شده است . خیالش تا حدی راحت شده است ، حالا تنها کاری که از دستش بر می آید دعا کردن است و بس .

      دو روز از بستری شدن همسرش می گذرد ، امروز صبح همسرش او را شناخت و دستی برایش تکان داد ، از صبح تا به حالا جلوی اتاق نشسته تا شاید باز هم همسرش او را نظاره کند ، احساس تشنگی می کند ، لبانش مثل چوب خشک شده ، کنار آب سرد کن می رود و لیوان یکبار مصرف را پر از آب خنک می کند . حبابهای هوا از پایین مخزن آب سرد کن به سرعت به بالا می رود و با صدایی می ترکد . از اتاق روبرویی صدای خنده می آید . روی درب به خط خوش نستعلیق نوشته مدیر عامل . به سمت درب نیمه باز می رود و سَرَکی به داخل اتاق می کشد . راننده آمبولانس پریشبی آنجا بود ، به همراه پیرمرد کچل کراواتی و جوانک قدبلند با عینک بدون قاب . 

نظرات  (۹)

  • امید زکی زاده
  • این جمله را هم ساده نگاه کردیم پشت کامیون ها

    اما عامل خیلی چیزهاست:

    رفیق بی کلک مادر...

     

    دعای مادر پشت سرت باشد!

    پاسخ:
    دعای مادر پشت سرت باشد . . . 

    سلام علی آقا

    خداقوت

    ساده نگاهش میکنیم، اما درمان همه دردهامونه...

    جمله ای که پشت کامیونهاست...

    فقط خدا

    پاسخ:
    سلام آقا مجید 
    خیر مقدم !!

    فقط خدا !!
    سلام خوبه که تلاش کنیم و به هم کمک کنیم تا محیط خود را تجهیز کنیم تا نیاز به غیر نداشته باشیم و هر که مراجعه می کند تأمین گردد مثلا تجهیز کنیم حلقه های صالحین را با استفاده از ظرفیت های موجود به امورات فرهنگی ، اجتماعی و ... و در بسیاری موارد دیگر دست رد نزنیم به خواسته هایی که جزءتکالیف اعتقادی و انسانی ما و در ضرفیتهای ماست .
    پاسخ:
    سلام 
    البته که خوبه . 
    در عرصه فرهنگ باید جهاد کرد والا کاری انجام نداده ایم . 
    ولی کو جهادگر ؟
    ممنون که سر می زنید . آقا مجتبی .
    علی یارمون
  • امیرحسین - زاویه
  • سلام 
    امیدوارم منو بجا بیارید 
    وبلاگ منم بروز شد لطفا سری بزنید 
    پاسخ:
    سلام 
    دروغ نگفته باشم هفته ای چند باری به شما سر می زنم 
    مشتاق به روز بودنتان هستم . 

    علی یارمون
  • مجید حاجیلو
  • علی جان سلام داستان زیبایی بود. 
    پاسخ:
    سلام 
    ممنون که سر می زنی . داداش 
    سلام داش علی. یکی از معزلات امروز جامعه ما اینه که خیلی به خودمون حق میدیم. خود خواهی و خود بینی آفت جامعه امروزه.برای پول در آوردن هر کاری میکنیم. حق میدیم به خودمون هر کاری هرحرفی هر فکری هر نگاهی داشته باشیم.....نمونه بارز فرهنگ رانندگی که هر کس به خودش حق هر کاری را میده بدون رعایت قانون واعصاب.
    طرف به خودش حق میده فیلمی به سازه که فرهنگ وتاریخ مملکتش را زیر سوال ببره چون میخواد دیده بشه وجایزه ببره.
    جامعه ایکه مردمش به هم رحم نکنند خدا هم به انها رحم نخواهد کرد.
    پاسخ:
    سلام داداش !
    البته . . . 
    بیاییم تصمیم بگیریم که به هم رحم کنیم تا خدا هم به ما رحم کنه !
    ممنون که خوندیم .
    علی یارمون
  • علی اکبر قلیچ خانی
  • فساد در همه جا هست ولی چقدر و چه کسانی فاسد شده اند میزان  فلاکت جامعه رانشان می دهد .

    وجدان و عشق را هم فاسد کرده اند و هم دلالی...

    پاسخ:
    خیلی سیاه بود نه ؟!!
    ببخشید 
  • امیرحسین حاجی زاده
  • الحمدلله که برگشتید!
    این داستانتون رو توی جلسه خونده بودید
    ممنون
  • علی اصغر رامندی
  • سلام.برادر چه عجب!مثل اینکه دوباره کوزه ی شما تراوش کرد.!
    پاسخ:
    سلام داداش
    واقعیتش کوزه که نیست ، طشته !!
    تازه تراوش هم نداریم ، نشتیه !!
    ممنون که سر می زنید

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی