چلچله

اینجا نه جای ماندن که گاه رفتن است . . .

چلچله

اینجا نه جای ماندن که گاه رفتن است . . .

چلچله

a.chelcheleh@chmail.ir وبلاگ چلچله

طبقه بندی موضوعی
پربیننده ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر

نامه سرگشاده !

چهارشنبه, ۱۴ خرداد ۱۳۹۳، ۱۲:۲۳ ق.ظ


باسمه العزیز
سید عزیز سلام !
     مطمئن نیستم مرقومه ام را می خوانید ،  ببینید یا . . . ولی برای دلم می نویسم ، و برای آنکه بماند برای آیندگان !


     وقتی سرو قامتتان را بر روی تخت بیمارستان دیدم ، بر خود لرزیدم ، بر سنگرم ، بر محله ام ، بر شهرم !
    بسیار با خود کلنجار رفتم تا به خود جرأت دادم  و دستان بی حس شما را میان دستانم بفشارم ، تا شاید خونی در رگ هایتان جریان پیدا کند ، عصبی تحریک شود . . .  من هم سهمی داشته باشم در بازگشتتان  به سنگرم .
    فرو ریخته بودم ، احساس غریبی داشتم ، شاید احساس یتیمی که سایه پدر بر سر ندارد ، شاید احساس نهالی در باغی بدون باغبان و یا شاید احساس جماعتی بدون امام !
     سر درگم به فردا چشم دوختم ، تا شاید دوباره طنین کلام نصیحت گر شما را به گوش دل شنوا باشم .
    اما در پسِ همه ی نا امیدی و یاس وجودی ام ، چهره شما سراسر امید و رضا از تقدیر الهی و مالامال از سکینه بود .
   به قول غبار «بزرگ ها بزرگی می کنند ؛جا برای آنان معنا ندارد. شرف المکان بالمکین. تخت بیمارستان و محراب مسجد و مزرعه، وقتی که تو آنجایی چیز دیگریست ... »

    قریب یک ماه است سایه پدرانه شما بر سر سنگر نشینان نیست ، سنگر بی امام ! لشگر بی فرمانده !
    تکلیف به صبرمان کردید و استقامت ، امر به حسن خلق و یکرنگی ، نهیبمان زدید از تکبر و خودپرستی . . .
   تاریخ را همه می خوانیم ، تاریخ اسلام ، تاریخ سرزمین ، تاریخ تمدن و . . . تاریخ محل . همیشه از تاریخ و سبقه محلمان ، سنگرمان ، کوچه و خیابانمان حکایتها شنیده ایم و نقل کرده ایم . داستانهای شیرین تاریخ محلمان همیشه شنیدنی است . شنیدن سرگذشت شخصیتهایی که در بینمان بود ه اند ، در همین محل زیسته اند ، در مقابل همین محراب سر به سجده گذارده اند ، آجر آجر با ایمانشان دیوارهای سنگرمان را بالا برده اند و . . .
   همه ی هم سنگری هایمان شنیده اند داستان سیدی را که مجتهد توحید بود و کوته بینان مکدرشان کردند . دل شکسته شدند و رفتند .  حالیه پس از این سالها هنوز هم عقده ها بر دل دوست داران معرفت الله گذارده اند که چرا !!؟
      بگذریم از غافلین ، که خدا را شکر کردند از بسته شدن راه آسمان . . .
      تاریخ بخوانیم ، برای عبرت گیری ، برای مقابله با تکرار شدنها ، برای تغییر در سرنوشتها و برای . . . . کجایند عبرت گیرندگان ؟!!
   سید عزیز ! دلمان برای شما تنگ شده است . برای وعظتان ، برای نصیحتتان ، برای اجری که برای صبرمان وعده دادید ، برای حمد و سوره نمازتان ، برای شنیدن « الهی هب لی کمال الانقطاع الیک وأنر ابصار قلوبنا بضیاء نظرها الیک حتی تخرق الابصار القلوب حجب النور فتصل الی معدن العظمه و تصیر ارواحنا معلقه بعز قدسک»
     باید به خاطرشریفتان باشد بیابانهای قم را (1) ، آب یاری بیابانها با تانکر آبی که به خودروی فولکس قورباغه ای تان می بستند ، شخم زدن ، کاشتن ، درو ، هرس کردن و . . . آباد کردن بیابان !
          بیابان دلم هایمان هنوز به شخم زدن و کاشتن نیازمند است و  به درو و هرس کردن محتاج تر ، هنوز دلهایمان تا آباد شدن فاصله دارد .
سید عزیز !
امیدوارم که با نقل گوشه هایی از حافظه تاریخی سنگرمان دل آزرده تان نکرده باشم ولی از سرِ بی پناهی دست به قلم برده ام .
     می دانم که ذره ذره از جوهر قلم ام ، ماندگار تر از ذهن خواب آلودمان خواهد بود . می خواهم در تاریخ سنگرمان ماندگار بماند تا چوب ملامت آیندگان را کمتر بخوریم . می خواهم همه بدانند که شنیدیم ، دیدیم ، خوردیم و دم نزدیم ، فقط و فقط به امید آن که استخاره هایتان زود به خوبی مسجّل شود .
منتظر گامهای استوارتان هستیم ، اگر چه در همه حال توکلمان به خدای تعالی است .
الخیر فی ما وقع .
اگر با دیگرانش بود میلی             چرا ظرف مرا بشکست لیلی
                                نوشمان باد . . .
 
   پ ن 1) می توانید به مطلب سید عزیز 2 مراجعه فرمایید.

نظرات  (۴)

السلام علیک یا شهر الله الاکبر و یا عید اولیائه
ماه ضیافت الهی ، بهار قرآن ، ماه عبادتهای عاشقانه و نیایشهای عارفانه و بندگی خالصانه را به شما تبریک عرض میکنیم. انشاالله سعادت درک این ماه رو داشته باشیم تا بتونیم از برکات این ماه ذخیره خیری برای آخرت خود کسب کنیم کنار سفره های افطار ما رو هم از دعا بفرمایید.
کاش در این رمضان لایق دیدار شویم **** سحری با نظر لطف تو بیدارشویم
التماس دعای فرج
پاسخ:
سلام 
ممنون که سرزدید ! بچه محل!!
علی یارمون 
  • امیرحسین حاجی زاده
  • چه شده است؟ چلچله نمی خواند؟
    پاسخ:
    سلام 
    طبیعت چلچله مهاجرته ! 
    چلچله بی سفر میشه کلاغ !!
    علی یارمون

     
    می توان فکرتان نبود و بعد......
    می توان هفته را به جمعه رساند و بعد ....
    می توان با شوق ز بستری برخواست و بعد.....ا
    می توان تا دم مسجد به صد امید و رفت و بعد......
    دیگر نمی توان دید......
    درب نیمه باز کتابخانه بسته است.
    صدای دلنشینت نمی آید .
    می توان دوباره از ادب فنای مقربان را خواند؟
    پس امید و انتظارمان چه می شود؟
    پس از انسان و امام که خواهد گفت؟
    نه این همه دلتنگی به ما نیامده.
    چقدر ملال آور است جایگاهی که تو در آن نیستی .
    راستی امروز همسرم گفت ماه مبارک نزدیک است.
    من آتش گرفتم ، هر دو سوختیم .
    نمی توانم این همه بغض را فریاد نکنم.
    نمی توانم از اشک دوستانم نگویم
    نمی دانم جواب جویا شدن از احوالت را چه باید گفت؟
    این قدر می دانم که فعلاً سکوت رساترین فریاد است.
    شاید فردایی دیگر ، قدرت تکلمم برگردد.
    شاید دیگر زبانم نگرفت.
    شاید در محفلی ، ققنوس شوم.
    فردایی که شاید اسمش قیامت است.

    پاسخ:
    سلام 
    فعلا سکوت رساترین فریاد است . 
    ممنون که قابل دانستید سیاهه ام را !
    علی یارمون
  • علی اکبر قلیچ خانی
  • در ذهن ما تصویری از مردی به خاطر مانده است که نفس اش بوی محبت میداد و لهجه اش نشان  توحیدآباد داشت. تصویری که خیلی ها عمری رادنبال همین خاطره اند .
    سید ! تو همیشه با ما مانده ای یا بیایی یا نه، ما که وصف العیش بودن با تو را برای خود که مرور می کنیم کل العیش است چه رسد به دیگران.

    پاسخ:
    سلام 
    پوزش از تاخیر ! 
    ممنون از همدردی !
    تشکر از مطلب ! 
    علی یارمون

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی