چلچله

اینجا نه جای ماندن که گاه رفتن است . . .

چلچله

اینجا نه جای ماندن که گاه رفتن است . . .

چلچله

a.chelcheleh@chmail.ir وبلاگ چلچله

طبقه بندی موضوعی
پربیننده ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر

همین شبها

شنبه, ۹ فروردين ۱۳۹۳، ۰۲:۴۰ ق.ظ

دنگ و دنگ موبایل شروعی دوباره را فریاد می زد ، راستی چقدر باکلاس است که روزمان کاملا تکنولوژیک و با تلفن همراه آغاز می شود ، روزهای پربرکت پدرانمان با اذان مسجد محل ، یا در اسفل درجه ، قوقولی قوقول موجود زنده ی نان حلال خور حیاط خانه طلوع می کرد .

   وضو ، نماز، لباس ، ترافیک ، سرکار و . . . ترافیک ، خانه ! چند کلام تکراری روزانه ام هستند ، در روزهای آخر سال می توانیم چندین و چند ترافیک دیگر نیز به شلوغی و درهم و برهم بودن همه چیز اضافه کنیم .

   ایام شهادت مادرمان حضرت زهرا سلام الله علیها بود و خستگی روز درهم و برهم را در مجلس روضه به در می کردم .

   وضویی گرفتیم و دست در دست دردانه ام ، تاتی کنان ، به مجلس روضه رفتیم ، در کمال آسایش و آرامش و امنیت خاطر .

   همه رفقا جمع بودند ، بدترین احتمالی که می توان برای غیبت تعدادی از رفقا در مجلس داد ، ترافیک زیاد ، مشغله کاری فراوان و یا بی حالی و رخوت است .

   گوشه ای از مجلس زمینگیر می شوم و به منبری دل می دهم ، دردانه ام مشغول بازی است ، تا همین چند صباح گذشته به مجلس روضه می گفت «کربلا» . رفتیم کربلا و به سلامت بازگشتیم .

*********

   ایام شهادت مادرمان حضرت زهرا سلام الله علیها بود و می خواست خستگی روز درهم و برهم را در مجلس روضه به در کند .

   وضویی گرفت و دست در دست دردانه اش ، تاتی کنان ، تا حیاط منزل آمد ، به سختی دست طفلش را رها کرد و به مادر سپرد . به مجلس روضه رفت . همان کربلای خودمان .

   در آن ظلمات شب خود را به خانه ابوسلمان رساند . در ، نیمه باز بود ، مسیر رسیدن به تکیه را بلد بود ، در انتهای راهرو درب کوچک زیر زمین را باز کرد و بسم اللهی گفت و خود را در کربلا یافت .

    ابوسلمان و خانواده اش و چند تن دیگر از هم محلیها جمع بودند ، جمعیت مجلس نصف شده بود ، به گمانم مجلس لو رفته است ، باز هم باید حسینیه را عوض کنیم.

    روضه خوان با لحن غلیظ عربی از دعای آخر مادرمان می گفت و از جماعت اشک می گرفت . پرچم سه گوش یا فاطمه زهرا (سلام الله علیها) روی دیوار گلی انتهای حسینیه دلبری می کرد . سال قبل ابوسلمان در سفرش به ایران ، از حرم علی بن موسی الرضا علیه السلام تبرک آورده بود . مجلس که به صلوات ختم شد دستی به پرچم کشید و به نوبت و تک تک از خانه زدند بیرون .

   از کوچه کوچه های «جزیره یک میلیون نخل » خود را به خانه رساند ، به اهل خانه اش گفته بود که راس ساعت 11 درب را باز بگذارند . در را پشت سرش بست و ، نفس راحتی کشید . همسرش روی زیلوی توی حیاط به در چشم دوخته بود . دردانه ، بغل مادرش به خواب رفته بود .

    همسرش با نگاه حسرت بار گفت الحمدلله به سلامت بازگشتی ، قبول باشد ! 

نظرات  (۵)

سلام،
خداقوت
حکایت ماهی در آب است حکایت ما و این مجلس ها که انقدرغرقیم در آنها که غافلیم از آنها.
یاد  حرف هایی افتادم که در چند قدمی ضریح امام رضا علیه السلام در مشهد از جوانی عربستانی 7 سال پیش شنیدم و نگاه حسرت بارش به راحتی ما برای زیارت، برای دعا خواندن، برای گریه کردن،برای بلند بلند روضه خواندن در صحن امام غریب و برای ...
کاش قدر بدانیم و همیشه لایق باشیم و حاضر
پاسخ:
سلام 
خدا عزت . 
کاش قدر بدانیم . 
همیشه لایق و حاضر باشید . 
ممنون از نگاهتون .
علی یارمون

سلام

زیبا و قشنگ بود آقا ممنون

یاعلی التماس دعا

پاسخ:
سلام 
ببینمتون . 
علی یارمون

سلام ... تشبیه زیبایی بود . 
غم نبینی الهی ...
پاسخ:
سلام 
ممنون . 
علی یارمون
  • یار هفتاد و سوم
  • سلام

    سال نو مبارک.
    ممنون از متون

    در پناه یار
    پاسخ:
    سلام 
    سال نو شما هم به شرح ایضاً .
    ببخشید که دیر پاسخ دادم . 
    علی یارمون

  • علی اکبر قلیچ خانی
  • قشنگ بود برادر، التماس دعا
    پاسخ:
    ممنون که سر زدید . 
    علی یارمون

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی