بن بست کوچه اول (2)
زیارت عاشورای جمعه صبح های پایگاه سبقه طولانی داره ، قبل از ما این برنامه اجرا می شده و تا حالا که سال 92 باشه به گمانم ، ادامه داره ، ریز برنامه به این صورته که کسی عاشورایی می خواند و نمکی روضه ای ، چند تا تذکر اخلاقی هم چاشنی دل شکسته مستمع می شد و سفره های نان و پنیر و چای شیرین آماده پذیرایی بود ، مزه زیارت عاشوراهای جمعه صبحها هنوز که هنوزه زیر دندونهام هست (خیلی بد تابلو شد ، یکی نیست بگه آخه زیارت عاشورا مگه مزه داره ؟ یعنی واسه صبحونه میرفتی؟ )
خودمونیم ! عجب صفایی داشته کسی که سنگ
بنای این مجلس رو گذاشته ، از قبلی ها شنیده بودم که اهم برنامه های دانش آموزی
زیارت عاشورای جمعه صبحها بوده ، البته اون زمانها بعد از اون نمایش فیلمهای
ویدئویی دفاع مقدس بود و حالا . . . نمی دونم.
به زور یادم می یاد ، روزهای اولی که تو برنامه
زیارت عاشورای جمعه صبحها شرکت کردم با آب دهان زیر چشمهامون رو خیس می کردیم که
یعنی ما هم بعله . . . از اون مراسم زیارت
فقط صبحونه هاش یادگاری مونده و چند خاطره غبار گرفته .
از امیر
آقای همتی ، حاج علی سرآبادانی ، سید صادقی تا آقا مجتبی و قاف بزرگ و سیدحمید و .
. . تا رضا مهرعلی و مجید اخلاقی و . . . تا آقا اسکندری و آقا گلپور ، همشون زحمت
کش بزم روضه سیدالشهدا علیه السلام در صبحهای جمعه بوده اند که خدا به همشون عمر
با عزت زیر پرچم ابا عبدالله علیه السلام عنایت بفرماید . انشاءالله .
شاید جالب باشه اولین باری که آقا مجتبی رو دیدم کجا
و چگونه بوده است ؟
باید
بریم حدود همون سالهای 70 ، یه روزی تو غروبهای کشدار تابستون و بی کاری بچه مدرسه
ای ها از جلوی در باز پایگاه رد می شدم ، درب پایگاه باز بود ، یک راهروی دراز و
تاریک که از نیم متریش پله های سنگی طوسی سیر شروع می شد و یکدونه لامپ پر مصرف
100 وات بالاش آویزون بود ، توی همچین فضایی خوب صدا می پیچید ، قبلا امتحان کرده
بودم ! از بد حادثه اون روز هم از سر شیطونی سرم رو کردم توی راهرو و دادی زدم و
الفرار . . . دقیقا بالای درب یک پنجره تمام شیشه ای بود که آقا مجتبی سرش رو
بیرون کرد تا صاحب صدا رو ببینه ، من از پشت تنها ماشینی که توی کوچه پارک بود
داشتم می دیدمش ولی آقا مجتبی من رو ندید .
این عکس البته ربطی به زیارت عاشورای جمعه صبحها نداره اما تنها عکسی است که من از پایگاه قدیم دارم و برای یادآوری فضای برگزاری مراسم خوب است .
هیچ وقت
به مخیله ام هم خطور نمی کرد که یک زمانی با بزرگهای مجموعه ، که یکی از اونها آقا
مجتبی بوده ، زیر یک پرچم سینه بزنیم .
خیلی
رخدادها واقع شد که در این مقال جایی ندارند . بگذریم .
همون سالها بود که ما هم قاطی خوبهای این بساط ،
جایی برای خودمون باز کردیم . گذشت و گذشتیم تا 1375 که سال سوم راهنمایی رو تو مدرسه ملاصدرا
می گذروندم ، من و جمعی از دوستان که به بهانه های مختلف دور هم جمع شده بودیم ، هیئت
دانش آموزی رو از دوستانمون م . رحیمی و اصغر .ر و مصطفی . پ و . . . تحویل گرفتیم
، مجلسی بود جمع و جور که کارهای اجراییش رو خود بچه ها انجام می دادند ، به خوبی یادم
هست ، اصغر مسئول بلامنازع سیستم صوتی بود و م . رحیمی میوندار هیئت ، از اون پس
ما شدیم عضو هیئت دانش آموزی به زبان ساده تر شدیم بچه هیئتی .
اولین
گام هیئت داری مون انتخاب مسئول اکو بود ، مسئول اکو از محوری ترین مسئولیتهای صده
اخیر همه هیئتهاست ، شریف شد مسئول اکو (فامیلیش شریف بود البته که خودش هم فرد
شریفی هست ) حسین مقصودی هم میونداری رو از اصغر. ر و م. رحیمی به ارث ستاند ، من هم
که از ابتدای خلقت ابوالبشر دنبال کارهای فرنگی نه اشتباه شد فرهنگی بودم ، بعضا
دوبیتی ، روایات و احادیثی رو با قلم نامی خودم می نگاشتم و می چسبوندم به سیاهی
های مجلسمون .
فضای مجلس
اون زمانها نسبت به حالا خیلی متفاوت بود ، بچه ها تو گریه کردن و دل دادن به
سخنران سبقت می گرفتند ، سررسید تاریخ گذشته جزء اقلام هیئتی ها بود تا منبر رو
بنویسند و به حدیث پیغمبر عمل کنند که «قیدوا العلم بالکتاب» علم را با نوشتن در
بند کشید ، دنبال این بودیم که چطور محتوای هیئتمون پر رنگ تر بشه ، جلسه قرآن
بگذاریم و یکی حدیث بخونه یا اینکه قبل هیئت نذر صلواتی داشته باشیم و اشک خوبی
بریزیم .
خیلی از
بچه ها زحمت کش هیئت بودند و برای هر جلسه هیئتمون کلی دل ، پشت مجلس می تپید ،
درست یادم نیست که دقیقا ریز برنامه ها چطور می گذشت اما تصویر ساخته شده ذهنم به
شدت مثبت در مثبت هست . در ایامی ، یکی از بچه های دانشگاه امام صادق علیه السلام (به تقلید از وبلاگ
اهل سحر ، قاف کوچک رو میگم ) برای بیان احکام می آمد . در دوره ای که استفاده از
ابزار کمک آموزشی اینقدر باب نشده بود ، ایشان استفاده های شگفتی از ابزار اطراف
خود برای بیان احکام داشت . شاید خیلی از قدیمیها خیلی از احکام رو با همین روش
یاد گرفتیم .
سلام
برادر خیلی با خاطرات قدیم حال میکنم ممنون که ما رو به اون حال و هوا میبری
انصافا صبحانه بعد از زیارت عاشورا، بربری آقاخان، چای شیرینی که تو اسلحه خونه خاجی احمدی جواد ذوالفقاری درست میکرد، فیلم گذرگاه کانی مانگا و ... از خاطرات فراموش نشدنی اون دوران ماست.
باز هم تشکر میکنم. اگه میشه عکس های اون دوران را هم بگذار فکر میکنم آلبومهای قدیمی خونه مرحوم ابراهیم باشه ممنون یاعلی