چلچله

اینجا نه جای ماندن که گاه رفتن است . . .

چلچله

اینجا نه جای ماندن که گاه رفتن است . . .

چلچله

a.chelcheleh@chmail.ir وبلاگ چلچله

طبقه بندی موضوعی
پربیننده ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر

پیرمرد پیشانی بلند

يكشنبه, ۵ بهمن ۱۳۹۳، ۱۱:۰۹ ب.ظ

پرده اول

رقص پرچم سبز رنگ زیر نور خورشید تابستانی بسیار دیدنی بود . نقش « یا ابوالفضل (علیه السلام)» روی پرچم ، دل را به بیرق علمدار کربلا گره می زد .

    این ماه ، همانی است که ماهها چشم انتظارش بودم ، امروز همان روزی است که 9 روز را به شب سپردم تا صبح اش را ببینم ، این ساعت همان ساعتی است که از طلوع خورشید ، لحظه شمارش می کردم و اینجا همان جایی است که شاید قرنها قبل برایم رقم زده اند و به یقین سالیان دراز به بودن اش افتخار خواهم کرد .

   مرد میان سالی سینی شربت زرد زعفرانی به دست گرفته است . چشمان اش به انتظار دستان دراز شده ای است تا لیوان شیشه ای پر از شربت را بردارد و بنوشد ، به یاد لب تشنه ی ارباب .

   چهار چرخه را به حال خود رها می کنم و می دوم به دنبال شربت . تخم شربتی های رقصان را می نوشم و دوباره به میان صف عزاداران بازمی گردم .

   عقب افتاده ام ، چرخ جلویی سیم را می کشد و چرخ عقبی چشم غره می رود که چرا به دنبال لیوانی شربت ، چرخ را رها کرده ام .

   پرچم رفته رفته نزدیک تر می شود . از دور پیرمرد پیشانی بلندی که پرچم را به اهتزاز درآورده قابل تشخیص است .   

   نمی دانم چرا دسته عزاداری مسجدمان مثل همه تکیه ها و دسته ها ، علامت و علامت کش ندارد . فقط چند پرچم رنگی جلوی دسته و دو تا کتل که حد فاصل زنجیر زنان و سینه زنان را پر می کند ، همین !

   ولی تک پرچم سبز بلند با نقش « یا ابوالفضل العباس (ع) » و پرچمدارش جای همه ی نداشته های مان را گرفته است . پرچم و پرچم دار هر دو دل نوازند و چشم گیر . همانند نگینی بر انگشتری .

    نوای وای حسین کشته شد ، وای حسین کشته شد ، به گوش می رسد و صدای طبل و سنجهای سه ضرب گوش ها را پر کرده است . علمدار دسته ، گویی در میان معرکه نبرد ، شمشیر به دست گرفته ، پرچم را می چرخاند و رجز می خواند ، صدایش را کسی نمی شنود ولی رجز می خواند . قطرات اشک از پشت عینک بزرگ کائوچویی اش جاری است . عرق از سر و پیشانی اش می چکد و به سیل اشکش گره می خورد .

    خورشید در میانه آسمان است . علمدار پا برهنه ی دسته ، با پیشانی بند سرخ یا حسین (علیه السلام) موذن می شود وحی علی الصلاه را بانگ می زند ، ظهر عاشوراست .


پرده دوم (بیست سال بعد)

   به مجتبی می گویم تو پرچم سبز را بردار و من پرچم سرخ را ، به عشق قمر بنی هاشم (علیه السلام) و حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) . یادت باشد همیشه  چند گام عقب تر از پرچم سرخ باشی . در کنار پرچم سرخ ، سر و گردنی کوتاه تر بنمایان ،   چوب پرچم را در دستانم می فشارم و به میان عزاداران می روم ، می خواهم به همان قشنگی که در خاطرم حک شده پرچم را برقصانم . پرچم را روی سر عزاداران می کشم ، به یقین که دست نوازش ارباب بر سر عزادارانش است . همین است که ابا عبد الله است .

 سر بند سرخ یا حسین (علیه السلام) به پیشانی ام می بندم و کفش از پا در می آورم . زیر لب یا حسین (علیه السلام) می گویم و یا اباالفضل (علیه السلام) .

   می خواهم که همانند او شوم ، همان پیرمرد پیشانی بلند با عینک بزرگ کائوچویی که اشک از پشت عینک اش سرازیر بود .  

   گاه می دوم و گاه می ایستم ، گاه می چرخم و گاه می گردم ، در میان معرکه هر آنچه می توانم چرخ می زنم و شمشیر می چرخانم .

   باز خورشید در میانه آسمان است و دوباره نوای وای حسین کشته شد ، وای حسین کشته شد ، بلند است . صدای طبل و سنجهای سه ضرب گوش ها را پر کرده است .

    نمی دانم آیا طفلی چشم در گردش پرچم دارد یا نه ؟ نمی دانم آیا اشکی به رقص پرچم سرازیر می شود یا نه ؟ نمی دانم آیا این اندک ، ماندگار خواهد شد ؟ 

پرده سوم

    هفته گذشته پیرمرد پیشانی بلند مسجدمان پس از سالیان سال به مسجد آمده بود ، حاج آقای عسگری را می گویم ، صدای اذان اش را دوباره در مسجد به یادگار گذارد . سلامی دادم و از علمداری اش گفتم ، او مرا نمی شناخت ولی من به خوبی او را به یاد دارم . او هر سال ظهر عاشورا با من است ، در میان معرکه عزاداران ، در میان ذکر وای حسین کشته شد ، وای حسین کشته شد .

    جز خیر و خوبی برای کسی نخواست ، جز امید به کسی هدیه ای نداد ، لبخند ملیحی بر صورتش دوام داشت . از خاطره ها گفت ، از آسید علی آقا ، از شهدای محل ، ساخت بنای مسجد و آجرهای ایمانی مردم و . . . 

  در حلقه دوستان ، تنها یک درخواست داشت : گفته ام که هر هنگام که رفتنی شدم به بچه های مسجد صاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) خبر دهند . رفقا ، حتما در مسجد برایم نماز شب اول قبر بخوانید . فراموش نشود !! 

----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

* عکس اول حاج آقا عسکری به همراه مرحوم سید علی آقا نحفی را نشان می دهد . دو بزرگوار در کنار تمثال شهید محمد علی عسکری از اولین شهدای مسجد نشسته اند . 

این چهره حاج آقا عسکری به سن من قد نمی دهد ، ولی تنها عکسی بود که از آن ایام پیدا کردم .  


نظرات  (۹)

  • حمید صحراپور
  • با سلام و عرض ادب؛
    دین کالا؛ فروشگاه اینترنتی کتاب های مذهبی، دفاع مقدس و محصولات فرهنگی؛ به همت جمعی از جوانان مسجد صاحب الزمان(عج) مهرآباد جنوبی نزدیک به دو سال است که فعالیت خود را شروع کرده است.
    این سامانه با هدف دسترسی آسان علاقمندان به کتاب های مذهبی، دفاع مقدس و محصولات فرهنگی به بانک اطلاعاتی جامع با قیمت مناسب و ارسال سریع در صدد است تا با کمک شما به اعتلای فرهنگ کتاب خوانی کمک کند.
    جستجوی موضوعی و مشخص کتاب علاوه بر دسته بندی های مختلف ( براساس عنوان کتاب، نام نویسنده، ناشر و ...) جهت سهولت دسترسی مخاطب از دیگر قابلیت های این سامانه می باشد.  از جمله ویژگی های سایت مرجع تامین کتاب های مذهبی و دفاع مقدس عبارتند از:    
    ** دریافت نماد اعتماد وزارت صنایع و ثبت در سایت ساماندهی و پیوندها
    ** خرید اینترنتی کتاب از هر ناشر و ارسال به سراسر کشور در کمترین زمان     
    ** امکان سفارش دهی تلفنی     
    ** ارسال کتاب از طریق پیک (ویژه شهر تهران)     
    ** تامین کتب جهت کتاب فروشیها، مدارس، دانشگاهها، مدارس، حوزات علمیه و ...     
    **  تنوع در پرداخت (کارتهای اعتباری بانک های عضو شبکه شتاب، واریز به حساب کارت به کارت و یا پرداخت فیش نقدی در شعبه)     
    **  پاسخگویی و پشتیبانی برخط   
    **  آخرین اخبار و اطلاعات کتب منتشر شده 
    این سامانه با همکاری بیش از 200 ناشر در 200 دسته بندی مختلف کتب و محصولات فرهنگی و با قریب 10.000 عنوان کتاب، آماده ارائه خدمات به هموطنان سراسر کشور می باشد.

    افتخار داریم شما را در سایت خود و درقسمت"لینک دوستان" با بازدید بالا پیوند کرده ایم و از شما تقاضا داریم ما را با نام "فروشگاه کتاب دین کالا" پیوند کرده و در رسیدن به هدف اصلی که همان اعتلای فرهنگ کتاب خوانی باشد همیار ما باشید.

    همچنین کد تخفیف: 3002  کدی است که بعنوان هدیه ای ناقابل برای شما در نظر گرفته شده است و خدمت شما تقدیم می گردد.
    بسیار سپاس داریم.

  • یوسف تهرانی
  • حلول ماه مبارک رمضان ، بهار قرآن ، ماه عبادتهای عاشقانه

    نیایشهای عارفانه و بندگی خالصانه را به شما تبریک عرض میکنم ...

    التماس دعا

  • امیرحسین - زاویه
  • سلام علیکم

    هرچه حسین داده به ما لطف مجتباست
    ماراکریم راهی کرب و بلا کند

    به وبلاگ ماهم سر بزنید http://zaviye.blog.ir/

    یاحق
    سلام
    متن زیبایی بود
    تنها تصویر نیست که به یادگار میماند بلکه مهم ترین چیز خلق و خو و اخلاق عالی هستش که یاد دیگران رو زنده نگه میداره
    یادش گرامی
    پاسخ:
    سلام 
    ممنون که هنوز هم سر می زنی به این کلبه محقر !
    یعنی می شه وقتی که ما هم بار بستیم ، به خوبی از ما هم یادی بشه !!
    خدا حاج آقا عسگری رو حفظ کنه .
    علی یارمون

    خورشید حقیقت

    فجر است و سپیده حلقه بر در زده است
    روز آمده، تاج لاله بر سر زده است
    با آمدن امام در کشور ما
    خورشید حقیقت زافق سر زده است

    پاسخ:
    سلام 
    مستدام باشید 
    علی یارمون
    سلام ، یاد می آورد یادی را که هنوز نرسیده است !!! آن زمان که یادی شود از برای ما ، الیته با صلواتی بر محمد و آل محمد
    پاسخ:
    سلام آقا مجتبی !
    ممنون از غریب نوازی تون !
    کلبه ما رو روشن کردید !
    علی یارمون 
  • مجید حاجیلو
  • سلام علی جان خداقوت این مطالب نشون میده باخاطرات گذشته هنوز زندگی میکنیم . زیرسایه حضرت زهرا سلامت باشی.
    پاسخ:
    سلام 
    امیر کلام علیه السلام می فرمایند : چه بسیار است عبرتها و چه اندک اند عبرت گیران !
    ممنون داداش 
  • علی اکبر قلیچ خانی
  • سلام

    خانه حاجی عسکری در کوچه ما بود. ده تا ملک فاصله خانه هامان از هم بود.   تنها خانه کوچه که در زمان جنگ  تلفن داشت. یک موقع ها نصف شب ، دیر وقت داداشم از جبهه زنگ می زد خانه آن ها. انگار پسر خودش زنگ زده بود با هول و شوق می دوید  دم خانه ما که اصغر از جبهه زنگ زده . می رفتیم خانه شان همه با هزار شور و شوق چشم به تلفن شان می دوختیم  که بار دیگر داداش از جبهه زنگ بزند یک موقع ها نیم ساعت می نشستیم . احساس مهمان بودن و بی وقت بودن نمی گذاشت بکنیم. هم خودش هم همسر مهربانش. چند جمله بیشتر بهمان نمی رسید که صحبت کنیم وقتی صدای داداش را از پشت خط بعد از ماهها می شنیدیم بغض گلویمان را می گرفت دل تنگی ها رو می آمد او دلداری می داد مادرم را، خواهرها را... آن روزها هم گذشت.

     کل تهران را فی الحال بگردی ده تا مثل حاجی عسکری همسایه پیدا نمی شود.  مادرم همیشه دعایشان می کرد. 

    نه ما در آن کوچه ماندیم نه آن ها ولی خوبیها همیشه ماندنی است 

    پاسخ:
    سلام 
    نمی دونستم همسایه شما بوده است !
    علی یارمون
    سلام
    به نظرم عامل ماندگاری، اخلاص است.
    از هر چه نه از بهر تو کردم توبه   
    زان غم که نه از بهر تو خوردم توبه
    وان نیز که بعد از این برای تو کنم
    گر بهتر از آن توان، از آنهم توبه
    پاسخ:
    سلام 
    اخلاص !!
    باید به عطاری سری بزنیم !
    اون هم هر عطاری نه !
    علی یارمون

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی