چلچله

اینجا نه جای ماندن که گاه رفتن است . . .

چلچله

اینجا نه جای ماندن که گاه رفتن است . . .

چلچله

a.chelcheleh@chmail.ir وبلاگ چلچله

طبقه بندی موضوعی
پربیننده ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مجلس روضه» ثبت شده است


  از دوره ای که جزو بازیگوشهای مسجد بودم و یواشکی انتهای بن بست کوچه اول 1 سینه می زدم ، چشمم به دست میوندار هیئت بود . داود عابدینی و چند تا دیگه از بزرگترها که اسمشون رو بلد نیستم ، وسط کوچه می ایستادند . آقا داود چفیه مشکی به کمر می بست ، انگار وسط میدان کارزار شمشیر می زند . شور و حرارتش تا انتهای مسجد می رسید .

     از اون دوره یاد گرفتم و تا حالا سعی ام بر این بوده که خودم رو با دست میوندار هماهنگ کنم . تک نزنم و سرخود ذکر عوض نکنم . شش دانگ حواسم به میوندارم باشه و با شور اون شور بگیرم .

   به امر غبار دات بلاگ دات آی آر ، چند خطی از سفره محرم امسال می نویسم .

    بسم الله

   قال رسول الله (صلی الله علیه و آله) : ان للحسین علیه السلام فی بواطن المومنین محبه مکنونه .

 روزی سفره امسال محرممان حدیثی از کلام پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم ) بود ، بد جور دنبال فایلهای صوتی سخنرانی ها هستم . باید از سه خوان محمد و اصغر و شیخ بگذرم تا بتوانم بحثها را یکبار دیگر گوش کنم .

   به سنت هر ساله ام ، امسال هم از هر گوشه مجلس ناخنکی زدم . سینه زدم ، ریموت کنترل بودم ، انتهای مسجد نقش لولو خورخوره رو ایفا کردم ، چایی دادم ، غذا پخش کردم و . . . (بسوزه پدر ریا !!)  سالهای گذشته آشپزخانه هم می رفتم و دستی توی دیگ داشتم ، که امسال جرأت نکردم سمتش برم .

  امسال هم مثل پارسال قلکهای گلی پخش کردند البته نه به شکل و قیافه سال گذشته ! روی قلکهای پارسال هیئت با خط زیبا و کلی دل ! اشعار زیبای محرمی نوشته شده بود و قلکهای امسال با خطی در حد ابتدایی اسم هیئت نگارش شده بود . بچه ها هم دست گرفته بودند و دو تا قلک رو کنار هم می گذاشتند و پیشرفت همه جانبه رو به رخ می کشیدند .

  توی شب لولو خورخوره بودنم که به گوشه و کنار مسجد رفت و آمد داشتم به شدت گوشی های خلق الله به چشمم اومد . طرف از درب ورودی که داخل می شد اندازه یک پیش دستی گوشی ! از جیب اش در می آورد و اول از همه جلوی پایش نورافشانی  می کرد  . . . کل مجلس و حواس جماعتی رو پرت می کرد تا گوشه ای که کسی متوجه اش نشه ، بشینه . تازه شروع می کرد بازی کردن و . . . امان از دقایقی که به مراحل حساس بازی برسه و با تمام بدنش بخواد غوله رو گیم آور کنه . . . خوب بنده خدا توی خونه ات می شستی راحت تر نبودی ؟ !  خدا از شما هم قبول کنه . . .

   در طول دهه اول محرم ، مسجد از زمان نماز مغرب و عشا که ساعت 5 باشه تا ساعت 11 شب ، چند بار پر و خالی می شد . بسته کاملی از عزاداری به سبک جوان پسند و سنتی ارائه شد . چهره هایی بین جمعیت می دیدم که شاید تا الان ندیده بودم . اگر خوب دقت کنیم تازه متوجه می شویم که چقدر ظرفیت خالی در مسجد داریم . حالا کجاست توانی که این همه جوان را جذب کنه !   

   به لطف حضرت ارباب صله رحمی هم از رفقای قدیمی کردیم . خیلی از دوستانی که از محل رفته اند یا کمتر فرصت می کردند هیئت بیایند در شبهای محرم به عشق ارباب می آمدند و دیدار تازه می کردیم . بعضا بچه بغل یا با کالسکه و . . . خدا محبان حضرتش را بیشتر کنه .   

  حواسمان نبود ولی به برکت حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) در طول دهه باران هم آمد . قطره هایی از نعمت الهی که هر کدامشان علی اصغری را در صحرای تفتیده کربلا سیراب می کرد . خدا نزول برکات را از شیعیان امیرالمومنین دریغ نفرمایند .   

   در مجلس داری مان خیلی گرفتار ظواهر شده ایم این ظاهر بینی در مواقعی به سطحی نگری هم دچارمان کرده است . شرح و بسطش باشد شاید بعدترها حالی بود و بیشتر قلم فرسایی کردم .

  امسال به سنت قلکهایمان و پیشرفت همه جانبه مان ، عکس یادگاری هم نیانداختیم . البته بگذریم از اینکه عکاسمان دوشب متوالی اعلام آمادگی کرد ولی . . . خدا هم از عکاس قبول کنه و هم از . . .

   سفره آل الله همیشه پر برکت و از بهترین رزق و روزی سرشار ، هر کس به اندازه ظرفش و ظرفیت اش می برد . خدا از همه قبول کند . 

-----------------------------------------------------

1) بن بست کوچه اول : عنوانی برای بقچه هایی از کوله بار چلچله است که در وبلاگ چلچله انتشار یافته است . ادامه دارد . . . ولی شاید وقتی دیگر . . .  

ایام خوش آن بود که با دوست گذر شد .

    درسته به نسبت خیلی از آدمهایی که فی الحال مشغول گذران عمر هستم سن و سالی ندارم . ولی بعضی وقتها احساس پیری می کنم ، نه به خاطر سحرهایی که شب کرده ام یا شبهایی که سحر کرده ام ، بلکه به خاطر آدمهایی که دیده ام .

     چه بسیار کسانی که در بینمان بودند و دیگر نیستند ، از آن طرف هم کسانی که نبودند و حالا هستند . رفقایی که در 24 ساعت روز اگر همدیگر را نمی دیدیم ، انگار چیزی گم کرده بودیم و الان شاید 24 ماه هم از همدیگر خبر نداشته باشیم به جایی بر نمی خورد و هیچ حس گمشدگی در وجودمان فوران نمی کند .

دنگ و دنگ موبایل شروعی دوباره را فریاد می زد ، راستی چقدر باکلاس است که روزمان کاملا تکنولوژیک و با تلفن همراه آغاز می شود ، روزهای پربرکت پدرانمان با اذان مسجد محل ، یا در اسفل درجه ، قوقولی قوقول موجود زنده ی نان حلال خور حیاط خانه طلوع می کرد .

   وضو ، نماز، لباس ، ترافیک ، سرکار و . . . ترافیک ، خانه ! چند کلام تکراری روزانه ام هستند ، در روزهای آخر سال می توانیم چندین و چند ترافیک دیگر نیز به شلوغی و درهم و برهم بودن همه چیز اضافه کنیم .