چلچله

اینجا نه جای ماندن که گاه رفتن است . . .

چلچله

اینجا نه جای ماندن که گاه رفتن است . . .

چلچله

a.chelcheleh@chmail.ir وبلاگ چلچله

طبقه بندی موضوعی
پربیننده ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شیخ رضا جعفری» ثبت شده است


   قریب یک ماه است پری به این چلچله ی دست و پا شکسته ام نداده ام ! از چند روز مانده به نیمه شعبان و جشن خیابانی !! تا الان که در شب و روز مبارک رمضان ام . در این چند روز و شب گذشته هم از عمرم ،  گرفتار امتحانات بودم .

     سال 86 که خدا به چهارچرخه تجهیزمون کرد ، شوفر بلامنازع بساط شدم ، بیدار شدن صبح کله سحر خودش برای ما جهاد اکبر بود !!! به زور انواع و اقسام زنگهای ساعت و موبایل که چشم به دنیا باز می کردم ، آتیش می کردم و می گازیدم به سمت منزل شیخنا ، شیخ بعضی اوقات هم منزل پدرشون بودند که کمی دورتر بود .

     اوایل که حالی بود مجلس جمعه صبحها ساعت 6 شروع می شد تو تابستان و زمستان . همه جمعه باید یکی از ما چند نفر ، ساعت 5 از خانه می زد بیرون تا  6 و نیم با شیخ برگرده به سمت مهرآباد ، اوایل با آژانس می رفتیم سراغ شیخ و دوتایی به اتفاق بر می گشتیم .

    کم کمک که خرج و مخارج رفت بالا به خلاقیتمان اعتماد کردیم و چند دفعه ای تا منزل شیخنا با موتورسیکلت رفتیم و افسار مرکبمون رو بستیم به میله درب خانه و سراغ آژانسهای سحرخیز رو گرفتیم ، محله قدیم شیخ (منزل پدرشان) پیدا کردن ماشین خیلی سختتر بود ولی منزل خودشان راننده های سحرخیز راحت تر پیدا می شد .

    داستان آژانس گرفتن هم برای خودش حکایت شیرینی داشت ، خدا گرفتارتون نکنه ، نمی دونم تا به حالا ساعت 5 صبح دنبال ماشین برای رفتن به جایی بوده اید یا نه ؟ بعضی اوقات که از زنگ تلفن جواب نمی گرفتی ، می بایست به شخصه پشت کرکره آژانس می رفتی و دخیل می بستی ، آقایان شوفر رو از خواب ناز بیدار می کردی تا زحمت بکشند و تشریفشون رو بیارند تا مسیری رو در قبال دریافت وجهی ، طی کنیم .

     صبحهای زمستان ، انگار بیدار کردن شوفرها مثل شکستن شاخ غول هفت سر بود ، با هر زوری بود بیدارشون می کردی و سوار ماشین می شدند ولی هنوز قسمت بعدی خوابشان مانده بود ، باید پشت رل می دیدند!!

                                  (یک شوفر تمام عیار)

     سال  82  مجلس جمعه صبحها پا گرفت . صبح کله سحر با ورود شیخ رضا ، حدیث کساء خوانده می شد ، ایشان منبر می رفتند و روضه و دعا و بساط صبحانه به زینت نان و پنیر آراسته می شد .  به یقین این حرفم برای من و شاید برای برخی از رفقایم تبعات داشته باشد ، اما امیدوارم اونهایی که این مطالب رو نباید بخوانند ، نخوانند . با شما هم که خواننده من هستید تعارف ندارم ، بین خودمون باشه ! به کسی نگید !