چلچله

اینجا نه جای ماندن که گاه رفتن است . . .

چلچله

اینجا نه جای ماندن که گاه رفتن است . . .

چلچله

a.chelcheleh@chmail.ir وبلاگ چلچله

طبقه بندی موضوعی
پربیننده ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ب» ثبت شده است

محمد حسین عزیز ؛ ازت ممنونم

   کاظم رامندی ، ابراهیم یادگاری ، حسین نعمتی و ابوالفضل اخوان از دوستهای نزدیکم بودن که رفتند . خبرشون که می رسید بُهت ام می زد و ترکی به بغض ام . یادمه خبر فوت حسین نعمتی رو محمد حسین هق هق کنان بهم داد . دلم می سوخت که رفتند و جاشون خالی شده و دیگه نیستند که با هم صفا کنیم . . . . اما چون از بچگی به مرگ زیاد فکر می کردم و ازش زیاد شنیده بودم یه جورایی باهاش کنار اومده بودم . انگار خیلی ازش ترس ندارم و به عنوان یه حقیقت همیشه همراه (همراه اول) زندگیش میکنم . البته اینا ناشی از معرفت نیست بلکه نوعی تفاهم و شاید هم درک واقعیته . می گفتم اگه آدم سعی کنه با عنایت اهل بیت علیهم السلام خوب زندگی کنه و کم و بیش به وظایفش عمل کنه ، بقیه اش هم به مدد حضرات سپری میشه .

   رفتن محمد حسین تلنگری بود به جهل مرکب ما . واقعاً بَده که آدم فکر کنه یه چیزی رو می دونه اما بیچاره خبر نداره که نمیدونه .

   وقتی خبر شهادتت رو شب شهادت امام زین العابدین (علیه السلام) شنیدم ؛ گفتم : خدا رحمتت کنه بالاخره به مرادت رسیدی . رفتم یه قرآن برداشتم برای استخاره خرید یه ماشین خیلی عادی و علی الظاهر طبیعی وسط هیات یادم افتاد آخرین باری که با محمد حسین عزیز صحبت کردم فاطمیه بود . بعد از کلی ابراز لطف و محبت گفت : حاجی دعا کن شهید بشم . عجب! به خودم گفتم نگاه کن اونقدر سماجت کرد تا بالاخره اذن شهادتش رو تو یه سرزمین دیگه از حضرت زینب (سلام الله علیها) گرفت شاید مثل مصطفی چمرانها که دنبال شهادت دویدند

   محمد حسین مثل بقیه دوستهای از دست رفته ام نبود ، یه فرق بزرگی داشت : اونا اجل به سراغشون اومده بود و محمد حسین به سراغ اون . چقدر فرق داره تعریف این مرگ! نه تنها واقعیت مرگ رو قبول داری بلکه دستهات رو باز میکنی تا به آغوشش بگیری اونهم با نیت و هدف عالی . نگاه به خودم که کردم دیدم بر خلاف تصورم اونقدر جون دوست و دنیا دوست هستم که اگر یه وعده غذام دیر بشه عنان از کفم میره اما اون با اینکه خسته و کوفته از عملیات میاد ، استراحت کرده و نکرده ، غذا خورده و نخورده بازم میره عملیات.

    آره رفقا ، اونجوری که من فکر می کردم ما با مرگ تصادف می کنیم ، اما شهید اون رو پیدا میکنه و به آغوش میکشه . من با مرگ کنار اومدم و ناچاراً قبولش کردم اما عاشق اش نشدم . نعمت حیات برای من بی ارزشه که سعی می کردم بهش بی توجهی کنم یا علی الظاهر قبولش کنم اما برای شهید فرصتی است برای عودت نعمت به احسن وجه به حضرت رحمن رحیم . و به همین خاطر خداوند متعال شهدا را زنده می خواند که با هبه جان خویش جانی ابدی یافته و اثری جاودانه می یابند.

   من از دارائی ام استفاده میکنم تا زندگی راحت تری را برای خانواده ام فراهم کنم و تو از خانواده ات گذشتی تا مدافع حرم معرفت وعشقت به حسین (علیه السلام) باشی . پس تو زنده ای که مرگ را به هیچ انگاشتی و سدی در مقابل آمالت نپنداشتی .

 هر چند جای دوستان از دست رفته ام را خالی می بینم اما تو را بیش از همیشه در کنارم حس می کنم و غبطه می خورم به حال پدر ، مادر ، خواهر ، همسر و فرزندت که اینچنین مراقب و حاضری دارند.

   و  در آخر اینکه تا دیروز علی الظاهر تو مدیون ما بودی و از امروز ما مدیون تو .

(مطلب بالا از دوست گرامیم قاسم عزیزه ، کسی که راهنمای خوبی برای نوجوانی و جوانی محمد حسین بود )